بوی مادر بزرگ
خمیر دندان کلوزاپ گرفته ایم .
بوی ویکس می دهد.
بوی زانو درد مادربزرگ...!
دهانم از بوی 13 سال پیش پر شده.
همیشه به رویش می آوردیم و غر می زدیم که بوی ویکس خانه را برداشته و طفلکی هر بار کودکانه انکار می کرد که ویکس نمی مالد.
دزدکی می رفت توی اتاقش و ویکس می مالید به زانوهاش . قوطی لاجوردی رنگ ویکس را زیر لباس ها توی کمدش مخفی می کرد، شبیه شیئی قیمتی، معجونی مخفی و شفابخش.
مادربزرگ تا آخرین نفس به جادوی ویکس باور داشت . ما تا آخرین لحظه از بوی ویکس، گریزان بودیم و حالا 13 سال است که مادربزرگ دیگر بین ما نیست و خاطره اش ناگهان با بوی خمیردندان برایم زنده شده.
با دهن پر از کف رو به روی آینه دستشویی ایستاده ام.
از رایحه ی تند ویکس انباشته شده ام و به درد فکر می کنم.
به پیری
به زوال
به قدرت بوها در زنده کردن مردگان
زنده کردن یادشان وحتی خودشان.
دهانم بوی زانو درد می دهد.
دندان هایم در کف و حباب گذشته غرق شده اند...!
نوشته ی از مهدی رجبی
[ بازدید : 256 ] [ امتیاز : 4 ] [ امتیاز شما : ]