خدا رحمتش کنه از بازی بیرون رفت
اوایل صبح بود و نمیدونم برای چه کاری تَرکِ موتور عمو کوچیکه نشسته بودم و تو بیست متری اتابک تهران داشتیم جایی میرفتیم. عادتم بود که وقتی روی ترک موتورش مینشستم، سرم رو میزاشتم روی شونهش و اونم تو حین موتور سواری با صدای بلند برام میخوند. چند دانگی صدا داشت و هنوزم بد نیست صداش. کلا تا وقتی که من ایران بودم نصف موتوریهای ایران آواز میخوندند و موتور سواری میکردند. اکثرشون هم - مثل عموی من - از خانم هایده میخوندند. کلا سوار موتور که باشی انگار چیزی غیر از هایده – و گاها هم داریوش- نمیشه خواند. نور به قبرش بباره، همچین پوست بر استخوان چسبیده هم نبودند خانم هایده، ولی آهنگ هاش هنوز هم محبوبترین آهنگهای قشرِ پوست بر استخوان چسبیده جامعه است. بگذریم.
سوار موتور بودیم و تو عالم خودمون که دیدیم ملت جمع شدند و خیابون رو بستند. عمو زد کنار و به یکی گفت: «چی شده داداش؟» فرمودند: «یک موتوری تصادف کرده و رفته زیر چرخهای اتوبوس. له ِله شده مادر مرده.» عموی ما هم در حین اینکه داشت میزد تو دندهی یک موتور که راه بیفته، گفت: «خدا رحمت کنه. از بازی رفت بیرون!» همین. نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر.
بیست سالی باید گذشته باشه از اون روز، ولی هنوز هم این حرفش مونده تو مخ من: "از بازی رفت بیرون". بعضی وقتها این فلسفهها و درسهای "ترکِ موتوری" و "قهوهخونهای" زورشون به هرچی کتاب خونده شده است می چربه لعنتی. عملیش با تئوریش- به قول قدیمیها - "تومنی دوزار" فرق داره این زندگی.
[ بازدید : 122 ] [ امتیاز : 2 ] [ امتیاز شما : ]