گفت:میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله. خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...» نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی لنگش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم
دو ساله تا پیرمرد نود ساله به نمایشگاه می آیند و نمایشگاه خیلی خیلی شلوغ است. ایرانیها، به خصوص مسئولان برگزاری نمایشگاه به آثار باستانی و ویرانه ها خیلی علاقهمند هستند. بطوریکه محل نمایشگاه در مکانیست که بیشتر جاهای آن خرابه و ویرانه است. این کار باعث شده یک حالت نوستالژیک به آدم دست بدهد .
دوست
داشتم قبل از رفتنم چندتا نکته و اندرز برای شما داشته باشم، هرچند که می
دانم نسل امروز نسبت به هرگونه پند و نصیحتی آلرژی دارد و زود فیوز می
پراند. اما خب با تحمل کردن این چند خط، جانتان که بالا نمی آید، ناسلامتی
من دارم می میرم. پس خوب و با دقت گوش بدهید:
1. شنگول جان! تو برادر بزرگتر
آن دوتای دیگر هستی، پس مراقبشان باش، مرسی. دفعه قبل که آقا گرگه وارد خانه شده بود و تو و منگول را قورت داده بود، من رسیدم و شکمش را پاره کردم و آزادتان کردم. اما از این به بعد من دیگر نیستم. اون قدیم مدیم ها قصه اینجوری بود که آقا گرگه اول صدایش را نازک می کرد و در می زد، شما پا نمی دادید.بعد دستهایش را آردی می کرد، شما پا نمی دادید.بعد سر و صورت و پاهایش را سفید می کرد، شما گول می خوردید و پا می دادید و در را باز می کردید. اما توی این دور و زمانه، عزیزم! گرگ ها اینقدر پر رو شده اند که نه تنها صدا نازک نمی کنند بلکه ادعای مامان شما بودن را هم ندارند و صاف و پوست کنده می گویند که: « لطفاً در را باز کنید؛ من گرگ هستم!» تا اینجایش که جای ترس ندارد. اما من از این می ترسم که شما هم آنقدر بزغاله باشید که حاضر شوید در و دروازه را راحت به روی گرگ باز کنید و نه تنها منتظر منت و التماس و در نهایت حمله آقا گرگه نشوید بلکه خودتان داوطلبانه open door شوید. و توی شکم گرگه افتخار کنید که ما اگر در را باز نمی کردیم، خانه را روی سرمان خراب می کرد!
3.
حبه انگورکم، خوشگل و با نمکم. دختر کوچولو و دوست داشتنی ام. حبه جانم!
من از تو فقط خاطره های خوش و قشنگ به یاد دارم.یادت هست اولین سالی که
دانشگاه قبول شدی و رفتی، برایم نامه نوشتی: « بزی نشست رو ایوونش، نامه
نوشت به مادرش ... .» من همانجا زیر لب گفتم ای ول حبه، دمت جزغال! همین
روحیه ات را حفظ کن و بدان گرگها از شاخ تو همیشه می ترسند. امید مامان
بزی تویی. مراقب برادرهای دست و پا چلفتی ات هم باش که گافهای جواتی ندهند
و اگر روزی رسید که دیدی منگل بازی های منگول و آب شنگولی خوردن های
شنگول دارد کار دستت می دهد، باز هم بپر پشت ساعت دیواری وپشت تیک و تاک
ثانیه ها مخفی شو.
ضربه خوردیم وشکستیم و نگفتیم چرا؟!
ما دهان از گله
بستیم و نگفتیم چرا؟!
جای
"بنشین" و "بفرما", "بتمرگی" گفتند..!
ما شنیدیم و
نشستیم و نگفتیم چرا؟
"تو" نگفتیم و
"شمایی" نشنیدیم و هنوز ,
ساده مثل کف دستیم
و نگفتیم چرا؟!
دل سپردیم به آن
"دال" سر دشمن و دوست,
دشمن و دوست
پرستیم و نگفتیم چرا؟!
چه
"چراها" که شنیدیم و ندانیم چرا ;
ما همین بوده و
هستیم و نگفتیم چرا؟
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ ،
ﺗﻤﯿﺰﻩ . ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺣﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭكثيفه قدر ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ.
ﭘﺲ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺣﻤﺎﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ؟
ﺣﺎﻻ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ : ﺗﻤﯿﺰﻩ
روزی،
در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم
داشت، آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک می شناختید؟
گفتم: خیر قربان! خویشِ
دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمده ام، تا متقابلا، در روز ختم من، خویشان
خویش، به اصرار خانواده بیایند.
حرفم را نشنید، چرا که می
خواست
ماجرای جالب و خواندنی شاه عباس و شیخ بهایی
در
تاریخ آمده، به رسم قدیم روزی شاه عباس در اصفهان به خدمت عالم زمانه شیخ بهایی
رسید پس از سلام و احوال پرسی ازشیخ پرسید:
در
برخورد با افراد اجتماع اصالت
ذاتیِ آنها بهتر
است یا تربیت خانوادگی شان؟