شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

وبسایت شخصی محمدحسین رمضانی زارع

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

آملی لاریجانی,نظارت رهبری,استبداد!

حضرت آیت الله آملی لاریجانی عضو محترم خبرگان رهبری در اظهارات اخیر خود فرمودند که در قانون اساسی جمهوری اسلامی، موضوعی بنام نظارت بر رهبری وجود ندارد. به بیان دیگر به اعتقاد ایشان، رهبری که اولین شخص کشور بر طبق قانون اساسی محسوب می‌شوند، تنها فرد مسئولی هستند که نیاز به نظارت (اعم ازنظارت بقاء بر شرایط و نیز عملکرد ایشان) ندارند و هیچ نهادی نیز نمی‌تواند بر ایشان نظارت داشته باشد. طبعاً فرد مسئولی که نیاز به نظارت نداشته باشد، نیاز به انتقاد به او نیز وجود ندارد و به تعبیر قرآن کریم لایسئل عمّا یفعل می‌باشد و نمی‌توان از ایشان بدلیل عملکردشان در اداره نظام اسلامی سؤال کرد.

پیرامون این اظهارات ایشان چند نکته قابل تذکر است:

۱. اصل یکصد و یازدهم قانون اساسی در خصوص وظایف مجلس خبرگان رهبری اذعان می‌نماید:
"هرگاه رهبر از انجام وظایف قانونی خود ناتوان شود و یا فاقد یکی از شرایط مذکور در اصل پنجم و یکصد و نهم گردد و یا معلوم شود که از آغاز فاقد بعضی از شرایط بوده است، از مقام خود برکنار خواهد شد. تشخیص این امر بعهده خبرگان مذکور در اصل یکصدو هشتم می‌باشد "

پرواضح است که این اصل، بصراحت ضرورت نظارت بر رهبری توسط خبرگان رهبری را آشکار می‌سازد. ناتوان شدن رهبری از انجام وظایف قانونی –فاقد شرایط مذکور شدن رهبری – و کشف فقدان شرایط از ابتدا – جز با نظارت مستمر و کامل و دقیق رهبری توسط خبرگان امکان ندارد.

۲. سیره مسلمین و آموزه‌های اسلامی ما از زمان حضرت رسول اکرم (ص) وحتی خلفای پس از حضرتشان و بالاخص در زمان حکومت نورانی امیرالمؤمنین (ع) تاکید دارد که حاکمان اسلامی خود را از نصیحت مسلمین بی نیاز نمی‌دانستند. حتی شخص رسول گرامی و علی علیه السلام با اینکه از عصمت برخوردار بوده و عقل کامل بودند، برای اینکه به مردم آموزش دهند تا حاکمان اسلامی خود را بی نیاز از نظارت عامه نبینند، همواره بر این مهم تاکید داشتند که تفصیل این سیره در کتب مختلف شیعه و منجمله آثار شهید مطهری موجود است که برای اطاله کلام از آن خودداری می‌شود.

۳. سیره مرحوم امام و مقام معظم رهبری نیزبر همین امر دلالت دارد. این بزرگواران همواره بر نقادی عملکرد رهبری توسط قاطبه مردم (طبعاً با رعایت اصول آن) تاکید داشتند و دارند. بدون شک، لازمه نقد و انتقاد، نظارت عامه بر عملکرد رهبری توسط مردم وبطور اخص، توسط خبرگان مردم در مجلس خبرگان رهبری است.

۴. اظهاراتی از این قبیل – اگر چه منظور گوینده، موضوع دیگری است و یا کامل بیان نشده است – کمکی به فضای سیاسی لازم برای انتخابات آتی خبرگان رهبری نمی‌کند و بلکه بدخواهان را در ایجاد فضای ذهنی خاص و تشویش افکار عمومی یاری می‌کند.

حتی یک انار

مریم سمیع زادگان در روزنامه شهروند نوشت:

گفت تمام حقوق ٢ ماه‌اش را داده برای تولد فلانی، یک موبایل مدل جدید خریده. لبخند تلخی زد که تا آخر ماه باید باد هوا بخورد. خندیدم، گفتم: «نوش جانت»... یاد فیلم «لیلا»ی مهرجویی افتادم. یک جایی هست روز تولد لیلاست. همه دسته جمعی برایش می‌خوانند: «با یادت ای بهشت من، آتش دوزخ کجاست؟» بعد دایی یک قفس می‌دهد به لیلا. برادرش، تخم یک پرنده را می‌گذارد کف دست‌اش، می‌گوید: «از طرف تمام کبوترها و قناری‌ها...».

این را که می‌گوید دل من و لیلا با هم غنج می‌رود. لیلا، شب موقع برگشت به خانه توی دلش می‌گوید: «خدایا چه حال خوبی دارم، مثل اینکه تو آسمون‌هام، روی ابرها...». یک جایی هم خودش یک «تسبیح شاه مقصود» می‌دهد به رضا... مگر چند سال از آن فیلم گذشته؟... هفته پیش با دوستی قرار داشتم. تا دیدمش، انار کوچکی گذاشتم کف دستش.

مشت‌اش را بستم، چشمهایش خندید. برای نشان دادن محبت، گاهی یک انار کافی است. مادربزرگ می‌گفت: «خانه همدیگر که می‌روید برای هم بذر گل و گیاه ببرید. توی هر خانه‌ای، آب و آفتاب پیدا می‌شود.»

قلم چی

کانون قلم چی در تبلیغ تلویزیونی خودش اعلام می کند؛ دانش آموزانی که معدل انها بالای 18 است و نمی توانند در کانون ثبت نام کنند را بورسیه می کند. سپس می گوید؛ اگر می شناسید معرفی کنید.

در نگاه اول با یک حرکت خیرخواهانه روبرو هستیم. اما با کمی اندیشه این پرسش به ذهن می رسد که آیا ثبت نام در کانون آنقدر مهم است که بضاعت مالی نباید مانع شود؟ و البته این را کانون دارد به ما القا می کند که آنقدر ثبت نام در کانون مهم است که آماده ایم دانش آموزان بی بضاعت را بورسیه کنیم.

در اصل کانون در پوشش یک حرکت خیرخواهانه و با سوء استفاده از روحیه نوع دوستی هم وطنانمان، خودش را تبلیغ می کند. یعنی نیاز دانش آموزان بی بضاعت بهانه کانون برای یک تبلیغ شده است. آیا این درست است ؟

نکته مهم بعدی اینکه کانون و امثال و نظایر چنین کانونهایی چه جایگاه و اهمیتی در سپهر آموزشی کشور ما دارد؟

سرویس مدرسه,معلم!!

زنگ دبستان که به صدا در آمد دانش آموزها با سر به سمت در مدرسه دویدند. از بیرون مدرسه هم چند خانم جوان و آرایش کرده از کنار ماشینهایشان با کرشمه و نشاط خاصی به سمت در مدسه دویدند. ابتدا گمان کردم مادران دانش آموزها هستند. اما بعد دیدم به هر کدام از خانم های جوان و آریش کرده چند دانش آموز رسید. آنها راننده سرویس دانش آموزها بودند. اما چرا اینقدر آرایش کرده ؟ این دیگر چه آداب نادرست حضور در اجتماع و بخصوص همراه شدن با کودکان است؟ حتما در ماشین هم تا رسیدن به مقصد، خوش و بش و بگو بخند و خلاصه بساط خاله بازی. البته در میان سرویس مدارس هم بودند اندک رانندگان وزین که رعایت شئونات اجتماعی را می کردند.

به یاد آن لطیفه ظریفه افتادم که پدری رفته بود مهد کودک ، پسرش را سوار کند. پسر به پدر گفته بود میشود خاله را به جای مامان به خانه ببریم؟

اولیای مدارس که به اهمیت کار پرورشی واقف هستند باید به مساله مهم سرویسهای مدارس و نقش رانندگان سرویسها در فرهنگ سازی درست و نادرست، بیشتر دقت کنند.

در این رابطه مستند «تاکسی مدرسه» هم دیدنی است. مستند تاکسی، مدرسه… روایتگر یک راننده سرویس است که با همکاران خود متفاوت است. این راننده سرویس علاوه بر جا به جایی بچه‌ها‌، رابطه‌ای صمیمی با بچه‌ها به وجود آورده است که با این کار خود می‌تواند مفاهیم دینی و فرهنگی را به بچه‌ها آموزش دهد. برای مثال این راننده کار فرهنگی انجام می‌دهد یعنی با هزینه‌ی شخصی خود مجله چاپ می‌کند و بین بچه‌ها پخش می‌کند تا با این کار خود مفاهیم دینی را به بچه‌ها آموزش دهد. در حقیقت این شخص همانند یک معلم پرورشی به بچه‌ها در امورشان کمک می‌کند و نکات اخلاقی را به صورت نرم و دوستانه به آنها یاد می‌دهد.

خدا رحمتش کنه از بازی بیرون رفت

اوایل صبح بود و نمیدونم برای چه کاری تَرکِ موتور عمو کوچیکه نشسته بودم و تو بیست متری اتابک تهران داشتیم جایی می‌رفتیم. عادتم بود که وقتی روی ترک موتورش می‌نشستم، سرم رو میزاشتم روی شونه‌ش و اونم تو حین موتور سواری با صدای بلند برام می‌خوند. چند دانگی صدا داشت و هنوزم بد نیست صداش. کلا تا وقتی که من ایران بودم نصف موتوری‌های ایران آواز می‌خوندند و موتور سواری می‌کردند. اکثرشون هم - مثل عموی من - از خانم هایده می‌خوندند. کلا سوار موتور که باشی انگار چیزی غیر از هایده – و گاها هم داریوش- نمیشه خواند. نور به قبرش بباره، همچین پوست بر استخوان چسبیده هم نبودند خانم هایده، ولی آهنگ هاش هنوز هم محبوبترین آهنگ‌های قشرِ پوست بر استخوان چسبیده جامعه است. بگذریم.

سوار موتور بودیم و تو عالم خودمون که دیدیم ملت جمع شدند و خیابون رو بستند. عمو زد کنار و به یکی گفت: «چی شده داداش؟» فرمودند: «یک موتوری تصادف کرده و رفته زیر چرخ‌های اتوبوس. له ِله شده مادر مرده.» عموی ما هم در حین اینکه داشت میزد تو دنده‌ی یک موتور که راه بیفته، گفت: «خدا رحمت کنه. از بازی رفت بیرون!» همین. نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر.

بیست سالی باید گذشته باشه از اون روز، ولی هنوز هم این حرفش مونده تو مخ من: "از بازی رفت بیرون". بعضی وقت‌ها این فلسفه‌ها و درس‌های "ترکِ موتوری" و "قهوه‌خونه‌ای" زورشون به هرچی کتاب خونده شده است می چربه لعنتی. عملیش با تئوریش- به قول قدیمی‌ها - "تومنی دوزار" فرق داره این زندگی.

آیا ادعای اینگونه دختران پذیرفتنی است؟


"اغفالم کرد" راه دختران برای فرار از مجازات/ آیا ادعای اینگونه دختران پذیرفتنی است؟


" من را اغفال کرد یا فریبم داد " این جمله معروف متعلق به تمام خانم‌هایی است که در جرائم و آسیب‌های اجتماعی از جمله دوستی خیابانی، رابطه‌های جنسی و ... یک طرف قضیه هستند، است. این جملات بیشتر با اشک‌های مصنوعی و در دادسراها، نیروی انتظامی و بعضاً در محیط‌های خانوادگی و هنگام بازخواست در مورد عمل انجام شده بیان می‌شود.

در جریان بازداشت پسری که از طریق شبکه‌های اجتماعی عکس خود و دوست دخترانش را منتشر می‌کرد این جمله معروف بارها از طرف دختران شنید شد. دستشان را دور کمر پسر جوان حلقه کرده و در ژست‌های مختلف عکس گرفته‌اند، دختران دِکُلتِه پوش با آرایش‌های فشن و احتمالاً شیشه‌های شراب و... حالا این افراد مدعی‌اند که

اغفال شده‌اند، اما عنوان " اغفال شده " به این دختران با آن وضع عکس گرفتن این روزها دست مایه طنزهای گوناگونی در شبکه‌های اجتماعی شده است.

به گزاره‌های زیر توجه کنید:
یک: از طریق یکی از دوستانم با ایشون آشنا شدم، من ایشون رو اصلاً نمی‌شناختم و کلاً فکر کنم ۴۵ دقیقه بیشتر ایشون رو ندیدم. این آقا گفت گوشی‌ام را تازه گرفتم و می‌خواهم سلفی‌اش را امتحان کنم، یک عکس سلفی می‌گیریم و اتفاقی نمی‌افتد، با این حرف‌ها من متقاعد شدم و با اون عکس گرفتم (اظهارات یکی از دخترانی که با پسر جوان عکس گرفته بود)

دو: سمیرا می‌گوید، ۷، ۸ ماه پیش بود که با روژین برای گرفتن برنامه بدن‌سازی، خونه مربی‌ام که دوست وحید بود رفتیم؛ اونها به ما تعارف زدند و ما هم قبول کردیم؛ ما توی اتاق نشسته بودیم و اونا داشتن از ما پذیرایی می‌کردن و ... (اظهارات دختر دیگر این ماجرا)

سه: دو ماه پیش به پیشنهاد دوستانم در شبکه‌های اجتماعی تلفن همراه عضو و پس از مدتی در یک گروه در واتس آپ با مردی آشنا شدم که خودش را پزشک و مدیر یک آزمایشگاه معرفی می‌کرد. او مرا به دفتر کارش دعوت و ادعا کرد آزمایشگاه در مکان دیگری است و مرا آنجا نیز خواهد برد. او در این دیدار به من ابراز علاقه کرد و گفت قصد ازدواج با مرا دارد و با این ترفند فریبم داد. گمان می‌کردم او شیفته‌ام شده و به زودی با هم ازدواج می‌کنیم ما چندین مرتبه با هم رابطه داشتیم، اما پس از مدتی او مدعی شد از ازدواج با من منصرف شده و اگر شکایت کنم عکس‌هایم را منتشر می‌کند.

موارد بالا اظهارات برخی دخترانی است که یک طرف برخی جرائم اجتماعی بوده‌اند، متاسفانه این روزها برخی دختران جامعه ما خود برای خود پدر، مادر و خانواده شده‌اند و بدون اطلاع و مشورت با خانواده با پسران غریبه و خیابانی ارتباط برقرار کرده، به میهمانی می‌روند، عکس می‌گیرند و رابطه برقرار می‌کنند، ماحصل این حماقت‌ها اگر جدایی پسران از دختران به روش‌های عادی و بدون اخاذی باشد، افسردگی است ولی اگر در دام یه اخاذ و سواستفاده گر بیفتند معلوم نیست چه سرنوشت شومی در انتظار این دختران خانواده هایشان است.

همین چندی پیش در شیراز بود که دختری بعد از اینکه عکس‌ها و فیلم‌های ارتباطش با پسری منتشر شده بود، خود را در محوطه دانشگاه آتش زد و فوت کرد؛ با این اتفاقات برخی دختران باز راه پوچ دیگر دختران را می روند . نکته مهم اینجاست که با گسترش تکنولوژی و اطلاع رسانی‌ها در مورد ماهیت پلید برخی پسران جوان چرا دختران به راحتی به این افراد اعتماد می‌کنند.

اینکه برخی دختران بعد از برملا شدن کارهای ناشایست خود با پسران عنوان کنند فریب خورده‌اند قابل قبول نیست. به خصوص در داستان جوان اخیر ، با آن وضع عکس گرفتن، اطلاق صفت اغفال شده به این دختران قابل قبول نیست و این افراد نیز در کنار این فرد شریک جرم هستند نه اغفال شده و بی گناه.

هیچ انسان عاقلی نمی پذیرددختری که چندین مرتبه به خانه پسری رفته و با وی ارتباط برقرار کرده و چندین بار مرتکب یک جرم شده هنگام دستگیری یا افشای آن منکر عنوان کند که اغفال شده است.

پوتین,اردوغان,جمهوری اسلامی ایران


يازده فروردين سال ٩١ آقاي رجب طيب اردوغان كه آن روزها نخست وزير تركيه بود به ايران آمد و بعد از ديداري تشريفاتي و بي خاصيت با احمدي نژاد يكراست به مشهد رفت تا با مقام معظم رهبري ديدار كند. كساني كه از نزديك شاهد آن ديدار بودند نقل مي كنند كه اردوغان در آن سفر با همسر و دخترش آمده بود و بعد از ديدار خصوصي چند ساعته با رهبرانقلاب در تالار آيينه حرم امام رضا پشت سر ايشان نماز خوانده و عيال و دخترش نيز به هنگام ديدار با آقا از شدت ذوق و اشتياق گريه كرده اند. كساني كه از آن ديدار ذكر خير به ميان مي آوردند نتيجه مي گرفتند كه رابطه ايران با تركيه بواسطه اين ديدار رابطه اي استراتژيك است و رابطه معنوي اردوغان و خانواده اش با حضرت آقا مثال زدني است.
اردوغان چند ماه پس از اين سفر در خلال يك سخنراني به رهبر معظم انقلاب بخاطر مواضعي كه در خصوص سوريه اتخاذ كرده اند به تندي تاخت و با بياني توهين آميز به ايشان جسارت كرد. جسارتي كه اعتراض بسياري از علاقمندان به جمهوري اسلامي و مقام معظم رهبري را حتي در داخل كشور تركيه به همراه داشت.
سفر پوتين هم به ايران و ذوق زدگي عده اي از نحوه رفت و آمد و ديدار پوتين با رهبري و اهداء قرآن نفيس خطي به ايشان مرا به ياد سفر و ديدار چند سال قبل اردوغان با رهبري انداخت. ذوق زدگي كه امروز تبديل به حسرتي تلخ و نفرتي سخت از دولتمردان تركيه بويژه اردوغان شده است.
هر چند مواضع محكم مقام معظم رهبري چه در ديدار با اردوغان چه در ديدار با پوتين حمايت از مردم سوريه و محور مقاومت بود اما بايد دانست دنياي سياست و قدرت دنياي پدر سوخته ها و پدر سوخته بازي است. دنياي ذوق زدگي و تحليلهاي آبكي نيست. پوتين به عنوان افسر اطلاعاتي با سابقه ك گ ب براي تامين منافع روسيه به ايران آمده لازم باشد دست به سينه مي نشيد تعظيم و ابراز ارادت مي كند ممكن است اشك شوق هم ريخته باشد و به جاي يك قرآن ، چندين جلد مفاتيح و نهج البلاغه و صحيفه هم به رسم هديه داده باشد اما هدف او تامين منافع ما يا سوريه يا جاي ديگري نيست.
يادمان نرد پوتين كسي است كه كشورش به قطعنامه هاي شوراي امنيت براي تحريم ايران مثل امريكا راي مثبت داده و سالهاست نيروگاه اتمي بوشهر و قرارداد سامانه اس سيصد را بين و زمين هوا نگه داشته است.
عزيزاني كه امروز دلواپس ولاديمير شده ايد! دنياي سياست دنياي ظاهر بيني نيست نه به روسيه نه به آمريكا نه به تركيه و نه به اروپا و در دنياي سياست هزار باده ناخورده در رگ تاك است

خسته ام

شعر زیر از آقای علی صفری هست که بسیار زیبا بود

خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی
بشنــود یـک نفـر از نــامــزدش دل بــرده
مثـل یــک افـسر تحقـیق شـرافـتـمـنـدی
کـه بـه پـرونده ی جـرم پسرش بـرخورده

خسته ام مثل پسر بچه که درجای شلوغ
بین دعوای پـدر مـادر خود گـم شده است
خستـه مثل زن راضـی شده به مهر طلاق
که پس از بخت بدش سوژه ی مردم شده است

خسته مثـل پـدری کـه پسر معتـادش
غـرق در درد خمـاری شـده فـریـاد زده
مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس
پسـرش پیـش زنـش بـر سر او داد زده

خسته ام مثـل زنی حامله که ماه نهم
دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است
مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند
زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است

خسته مثل پدری گوشه ی آسایشگاه
کـه کسـی غیـر پـرستار سراغش نرود
خستـه ام بیشتر از پیـر زنـی تنهـا کـه
عیـد باشد نـوه اش سمت اتاقش نرود

خسته ام کاش کسی حال مرا می فهمید
غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است
شـده ام مثل مریضی که پس از قطع امید
در پی معجزه ای راهی مشهد شده است

آنهایی که کمتر تو را می شناسند


آنهایی که کمتر تو را می شناسند همیشه می گویند خوش به حالت. فکر می کنند آرامش تو و شادی ات نتیجه بی خیالی هاست. فکر می کنند تو بلدی دنیا را ندیده بگیری. به خیالشان می رسد بدی ها را حس نمی کنی. آنها فکر می کنند دیوار شادی تو به اندازه صدای خنده هایت بلند است. اما کسانی هستند که بیشتر می شناسندت. بیشتر در کنار تو بوده اند و یا عمیق تر تو را دیده اند. آنها می فهمند و می دانند که بدی های دنیا را خوب دیده ای. می بینند ناراحتی هایی را که روی دلت سنگینی می کند را بلدی با چند تا خنده بلند از سرزمین قلبت بیرون کنی. آنهایی که تو را بیشتر بشناسند حساب نفس های سنگین شده ات را دارند و می بینند گاهی با ته مانده امید، تاریِ چشم هایت را پاک می کنی. آنهایی که تو را بهتر می شناسند خوب می دانند همیشه قاعده ها بر عکس است. آدم هایی که زیاد می خندند، زیاد نمی خندند! آنهایی که دوست زیاد دارند، دوست های کمی پیدا می کنند و آنهایی که می خواهند غمگین به نظر برسند غم های کوچک تری دارند. قدر شادی را کسانی می دانند که قلب سنگین تری داشته باشند.

آشنای دور

خدایا

خدایا!
امشب چیز خاصی برای گفتن ندارم
زیر همان مناجات‌های دیشب
یک «ایضاً» بنویس!

*******

خدایا!
هنر یعنی
وقتی نمی‌شود
و نمی‌توانیم بگوییم «خدا را شکر»
بگوییم «خدا را شکر»...
و من هنرمندم!

*******

خدایا!
آسایش دو گیتی
تفسیر این سه حرف است:
۱- خدا ۲- را ۳- شکر

*******

خدایا!
گلویم دارد از بغض می‌ترکد
نه این طرف‌ها آپاراتی هست
نه گلوی زاپاس دارم!
به دادم برس

*******

خدایا!
شش روز طول کشید
تا دنیای ما را بسازی
آن وقت ما در یک چشم بهم زدن
آن را خراب می‌کنیم!
ببخشید!

123456
7
8910