شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

وبسایت شخصی محمدحسین رمضانی زارع

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

خاطره ای از علامه جعفری

علامه جعفری می گفتند توی یکی از زیارت هام که مشهد رفته بودم، به امام رضاگفتم:«یا امام رضا! دلم می خواد توی این زیارت، خودم رو از نظر تو بشناسم که چه جوری منو می بینی. نشونه اش هم این باشه که تا وارد صحن شدم، از اولین حرف اولین کسی که با من حرف می زنه، من پیامت رو بگیرم.»


گفتند وارد صحن که شدم خانمم رو گم کردم. این ور بگرد، اون ور بگرد، یه دفعه دیدم داره می ره، خودم رو رسوندم بهش و از پشت سر صداش زدم که "کجایی؟" روشو که برگردوند دیدم زن من نیست. بلافاصله بهم گفت : «خیلی خری!» . حالا من هم مات شده بودم که امام رضا عجب رک حرف می زنه! زنه دید انگار دست بردار نیستم دارم نگاهش می کنم گفت «نه فقط خودت، پدر و مادر و جد و آبادت هم خرند!».


علامه محمد تقی جعفری

پسر واکسی و پرویز پرستویی

پرویز پرستویی در صفحه اینستاگرامش خاطره ای جالب از برخورد یک پسربچه واکسی با خودش را نقل کرد که خواندنش خالی از لطف نیست.

ساعت حدود شش صبح در فرودگاه به همراه دو نفر از دوستانم منتظر اعلام پرواز بودیم. پسرکی حدوداً هفت ساله جلو آمد و گفت: واکس می‌خواهی؟

‎کفشم واکس نیاز نداشت، اما از روی دلسوزی گفتم: «بله.»

‎به چابکی یک جفت دمپایی جلوی پاهایم گذاشت و کفش ها را درآورد. به دقت گردگیری کرد، قوطی واکسش را

با دقت باز کرد، بندهای کفش را درآورد تا کثیف نشود و آرام آرام شروع کرد کفش را به واکس آغشتن. آنقدر دقت داشت که گویی روی بوم رنگ روغن می‌مالد. وقتی کفش‌ها را حسابی واکسی کرد، با برس مویی شروع کرد به پرداخت کردن واکس. کفش‌ها برق افتاد. در آخر هم با یک پارچه، حسابی کفش را صیقلی کرد.

‎گفت: «مطمئن باش که نه جورابت و نه شلوارت واکسی نمی‌شود.»

‎در مدتی که کار می‌کرد با خودم فکر می‌کردم که این بچه با این سن، در این ساعت صبح چقدر تلاش می‌کند! کارش که تمام شد، کفش‌ها را بند کرد و جلوی پای من گذاشت. کفش‌ها را پوشیدم و بندها را بستم. او هم وسایلش را جمع کرد و مؤدب ایستاد. گفتم: «چقدر تقدیم کنم؟»

‎گفت: «امروز تو اولین مشتری من هستی، هر چه بدهی، خدا برکت.»
‎گفتم: «بگو چقدر؟»
‎گفت: «تا حالا هیچ وقت به مشتری اول قیمت نگفتم.»
‎گفتم: «هر چه بدهم قبول است؟»
‎گفت: «یا علی.»
‎با خودم فکر کردم که او را امتحان کنم. از جیبم یک پانصد تومانی درآوردم و به او دادم. شک نداشتم که با دیدن پانصد تومانی اعتراض خواهد کرد و من با این حرکت هوشمندانه به او درسی خواهم داد که دیگر نگوید هر چه دادی قبول. در کمال تعجب پول را گرفت و به پیشانی‌اش زد و توی جیبش گذاشت، تشکر کرد و کیفش را برداشت که برود. سریع اسکناسی ده هزار تومانی از جیب درآوردم که به او بدهم. گردن افراشته‌اش را به سمت بالا برگرداند و نگاهی به من انداخت و گفت: «من گفتم هر چه دادی قبول.»
‎گفتم: «بله می‌دانم، می‌خواستم امتحانت کنم!»
‎نگاهی بزرگوارانه به من انداخت، زیر سنگینی نگاه نافذش له شدم.
‎گفت: «تو؟ تو می‌خواهی مرا امتحان کنی؟»
‎واژه «تو» را چنان محکم بکار برد که از درون خرد شدم. رویش را برگرداند و رفت. هر چه اصرار کردم قبول نکرد که بیشتر بگیرد. بالاخره با وساطت دوستانم و با تقاضای آنان قبول کرد اما با اکراه. وقتی که می‌رفت از پشت سر شبیه مردی بود با قامتی افراشته، دستانی ورزیده، شانه‌هایی فراخ، گام‌هایی استوار و اراده‌ای مستحکم. مردی که معنای سخاوت و بزرگواری را در عمل به من می‌آموخت. جلوی دوستانم خجالت کشیده بودم، جلوی آن مرد کوچک، جلوی خودم، جلوی خدا

زن دیروز ,زن امروز

مدتی پیش یه خانم مسن رو تو خیابون دیدم که به سختی داشتن راه می رفتن و چندتا کسیه میوه هم دستشون بود. ازشون خواستم بهم اجازه بدن تا بهشون کمک کنم و افاضه فضلم هم گل کرد که حاج خانم میگن: بهتره کیسه های خرید رو با کف دست حمل کنید نه انگشتان، اینطوری به مفاصل فشار کمتری میاد که بنده خدا سر درد ودلش وا شد که کجای کاری جوون، مابلاهایی سر خودمون آوردیم که این کارا پیشش چیزی نیست. جوونیام موقع کار تو آشپزخونه انگشتمو بریدم مهمون داشتم نمی شد که برم درمانگاه قاشق داغ کردم گذاشتم رو زخم تا خونش بند بیاد نگو زدم چی چیشم سوزوندم دیگه از اون موقع انگشتم تا نمیشه... تو این مدت گاه و بی گاه که یاد این خاطره می افتادم حالم دگرگون می شد که چقدر مادرهای ما به خودشون آسیب جسمی و روحی رسوندن تو زندگیاشون , ماها برعکس چقدر ناز پرورده ایم... , تا امروز که خبر فوت نو عروسی از اقوام رو شنیدم که خانواده همسرش برای اولین بار مهمون خونه شون بودن و این بنده خدا وقتی همه کارها رو انجام میده بیهوش میشه و بیهوش شدن همانا و دیگه به هوش نیامدن هم همانا و پزشک قانونی بعد از سه روز علت فوت رو افت شدید فشار خون اعلام می کنه !

- هوای همدیگه رو بیشتر داشته باشیم

- زحمت نبود فانوس فاتحه ای برای همه گذشتگان روشن بفرمائید.

خداوند نانوای آدماهست

متن زیبا از عرفان نظرآهاری



او پیامبری‌ بود که‌ کتاب‌ نداشت. معجزه‌ای‌ هم.اسباب‌ رسالت‌ او تنها خوشه‌ای‌ گندم‌ بود که‌ خدا به‌ او داده‌ بود. خدا گفته‌ بود: دشمنان‌اند که‌ معجزه‌ می‌خواهند، معجزه‌ای‌ که‌ مبهوتشان‌ کند.

دوستان‌ اما تنها با اشاره‌ای‌ ایمان‌ می‌آورند. و این‌ خوشه‌های‌ گندم‌ برای‌ اشاره‌ کافی‌ است.
پیامبر، کوی‌ به‌ کوی‌ و

شهر به‌ شهر رفت‌ و گفت: آی‌ مردم، به‌ این‌ خوشه‌ گندم‌ نگاه‌ کنید. قصه‌ این‌ گندم، قصه‌ شماست‌ که‌ چیده‌ می‌شود و به‌ آسیاب‌ می‌رود تا ساییده‌ شود و پس‌ از آن‌ خمیری‌ خواهد شد در دست‌های‌ نانوا؛ و می‌رود تا داغی‌ تنور را تجربه‌ کند، می‌رود تا نان‌ شود، مائده‌ مقدس‌ سفره‌ها.
آی‌ مردم، شما نیز همان‌ خوشه‌های‌ گندمید که‌ در مزرعه‌ خدا بالیده‌اید. نترسید از این‌ که‌ چیده‌ می‌شوید، خود را به‌ آسیابان‌ روزگار بسپارید تا در آسیاب‌ دنیا شما را بساید، تا درشتی‌هایتان‌ به‌ نرمی‌ بدل‌ شود و سختی‌هایتان‌ به‌ آسانی.
خداوند نانوای‌ آدم‌هاست. خمیرتان‌ را به‌ او بدهید تا در دست‌هایش‌ ورزیده‌ شوید، خدا بر روحتان‌ چاشنی‌ درد و نمک‌ رنج‌ خواهد زد و شما را در دستان‌ خود خواهد فشرد؛ طاقت‌ بیاورید، طاقت‌ بیاورید تا پرورده‌ شوید.
و کیست‌ که‌ نداند خداوند او را در تنور خود خواهد نشاند؛ این‌ سنت‌ زندگی‌ است. اما زیباتر آن‌ است‌ که‌ با پای‌ خود به‌ تنورش‌ درآیید و بسوزیید، نه‌ از سر بیچارگی‌ و اضطرار، که‌ از سر شوق‌ و اختیار.
پیامبر گفت: صبوری‌ کنید تا نان‌ شوید؛ نانی‌ که‌ زیبنده‌ سفره‌های‌ ملکوت‌ باشد. صبوری‌ کنید تا نان‌ شوید؛ نانی‌ که‌ به‌ مذاق‌ خدا خوش‌ آید.
هزاران‌ سال‌ است‌ که‌ نان‌ در سفره‌ آدمی‌ است‌ تا به‌ یادش‌ آورد قصه‌ خوشه‌های‌ گندم‌ و آسیاب‌ و تنور را... قصه‌ نان‌ پختن، نان‌ قسمت‌ کردن، نان‌ شدن‌ را...

«بزرگترین درس های زندگی»(3)

سلام خدمت همه دوستان

مطالب زیر از کتاب «بزرگترین درس های زندگی» اثر «هال اربن» ترجمه شده توسط «مهدی قراچه داغی» برگرفته شده است. امیدوارم که این مطالب براتون مفید واقع بشه.

درس سوم: زندگی همچنین نشاط‌ انگیز و به شدت لذت‌بخش است


رسیدن به تعادل در زندگی



اکنون به دو واقعیت زندگی توجه کردیم. اجازه بدهید به جنبه تابناک‌تر و ظریف‌تر آن هم نگاهی بیندازیم. باید قدر آن چیزهایی که سبب می‌شوند در سطح تعادل باقی بمانیم و مانع از آن می‌گردند که زیر وزنه جدی بودن خرد شویم، بدانیم. اشاره من به یکی از بزرگترین واقعیت‌هاست: انسان به تفریح و شادی نیاز دارد. نیازمند آن هستیم که بازی کنیم و از همه اینها مهمتر نیازمند خندیدن هستیم. وقتی تحت تاثیر مشکلات زندگی قرارا می‌گیریم، نیازمند آن هستیم که تنوعی به زندگی‌مان بدهیم. یکی از بهترین کارهایی که می‌توانیم بکنیم این است که از مشرب خوش استفاده کنیم.

بایستی زندگی را بیش از اندازه سخت نگیریم، زندگی و خودمان را آنقدرها هم جدی نگیریم. اگرچه زندگی دشوار است و همیشه هم منصفانه نیست اما برای اینکه در این دنیا بقا و دوامی داشته باشیم باید همیشه بتوانیم بخندیم. بایستی موضوعات خنده دار را پیدا کنیم. اگر خوب نگاه کنیم موضوعات خنده دار را در پیرامون خود می‌بینیم.


خنده یک اولویت در زندگی


نمی‌گویم که شما در زندگی خود در نقش خندانندگان بزرگ ظاهر شوید. هر یک از ما برای خود شخصیتی داریم، هر کدام برای خود سبک و روشی داریم. و به همین جهت نمی‌توانیم بسیاری از کارهایی را که دیگران می‌کنند انجام دهیم. و با این حال همه ما محتاج آنیم که برنامه خنده را داشته باشیم.

مکان مناسب برای شروع این برنامه خانه‌ای است که در آن زندگی می‌کنید. جالب است اگر بتوانیم به خودمان بخندیم. به یاد کارهای خنده داری بیفتید که در طول زندگیتان انجام داده‌اید. می‌توانید این کارها را بیشتر انجام دهید. بگردید و جستجوگر باشید و بدانید که آنچه را جستجو می‌کنید به دست می‌آورید. بدانید که در پیرامون ما موقعیت‌های فراوانی برای خندیدن و شادی وجود دارد. من از این سالم تر کاری را سراغ ندارم.

بخندید و خوش باشید

بزرگترین درس های زندگی (2)


مطالب زیر از کتاب «بزرگترین درس های زندگی» اثر «هال اربن» ترجمه شده توسط «مهدی قراچه داغی» برگرفته شده است. امیدوارم که این مطالب براتون مفید واقع بشه
مطالب زیر از کتاب «بزرگترین درس های زندگی» اثر «هال اربن» ترجمه شده توسط «مهدی قراچه داغی» برگرفته شده است. امیدوارم که این مطالب براتون مفید واقع بشه


درس دوم: زندگی دشوار است ... و همیشه منصفانه هم نیست


یکی از ارزشمندترین درس‌های زندگی

زندگی همیشه به شکلی که ما دوست داریم عمل نمی‌کند. اگر می‌توانستیم راه خودمان را برویم، کار ساده‌تر می‌شد، احساس انصاف بیشتری می‌کردیم و تفریح و لذت بیشتری هم می‌داشتیم. متاسفانه زندگی همیشه اینگونه نیست بایستی

با واقعیت روبرو شویم. اما واقعیت هم آزموگار بزرگی است. به ما کمک می‌کند تا بیاموزیم، هرچند این فراگیری اغلب آرام و دردناک است. اما اینها برخی از ارزشمند ترین درس‌های زندگی هستند. یکی از این درس‌های ارزشمند را می‌توان در قالب جمله‌ای بیان کرد: دنیا خود را وقف شاد کردن ما نمی‌کند.

زندگی دشوار است
اشکال بسیاری از مردم، صرفنظر از
سن و سال آنها، این است که یا نمی‌فهمند و یا این حقیقت را قبول ندارند که زندگی با کمی سختی همراه است. از این رو به جای اینکه خود را با مشکلات تطبیق دهند به جنگ با این مشکلات می‌روند و مرتب غرولند و شکایت می‌کنند. وقتی این حقیقت را بپذیریم که زندگی دشوار است، شروع به رشد کردن می‌کنیم. کم‌کم متوجه می‌شویم که هر مسئله خود فرصتی مطلوب است.کم‌کم با پذیرش چالش‌ها، آنها را به عنوان
آزمون کننده شخصیت و منش مورد استقبال قرار می‌دهیم
باید توجه داشت که جامعه همه روزه ما را با پیام‌هایی درست عکس این موضوع بمباران می‌کند. با فشار یک دکمه می‌توانیم غذایمان را بپزیم، ظرفهایمان را بشوییم، صورتحسابمان را بپردازیم و ... . این آگهی‌ها را می‌بینیم زیرا دست‌اندرکاران بازاریابی و تبلیغات با رفتار انسان آشنایی کامل دارند. آنها می‌دانند که اغلب مردم زندگی سخت را قبول ندارند و مترصد
چیزهای ساده و سهل الوصول هستند و همیشه منصفانه هم نیست چرا من؟ این احتمالا دردناکترین حقیقتی است که باید بیاموزیم و قبول کنیم. حوادث بد البته برای مردمان خوب هم اتفاق می‌افتد. گاه برای دیگران، گاه برای ما و اغلب به نظر می‌رسد که این حوادث برای کسانی روی می‌دهد که کمتر از همه شایسته و سزاوار آن هستند. این موضوع برای اتفاقات
خوب هم صادق است. آفتاب و باران نیز، هم برای مردمان خوب و هم مردمان شر وجود دارد. بی جهت نیست می‌گوییم منصفانه نیست. رنج و تالم امر ناچار است اما فلاکت و به حالت نزار درآمدن اختیاری و انتخابی است

شجاعت همه روزه
بعضی‌ها شرطی هستند و تحت تاثیر شرایط بیرونی شکل می‌گیرند. وقتی همه چیز به خیر و خوشی است، آنها به عرش می‌رسند و وقتی شرایط بد است، آنها از هم فرو می‌باشند. ایستادن در برابر برخی واقعیت‌های زندگی مستلزم تغییر است این تغییر نیاز به شجاعت دارد. شجاعتی که همه روزه چیزی مثبت و معنی دار درباره زندگی و خودمان پیدا کنیم. دوست داشتن زندگی شاید بالاترین شکل شجاع بودن است.

سخن پایانی
خداوندا، به من آرامشی عطا فرما تا آنچه توان تغییر دادنش را ندارم بپذیرم؛
خداوندا، به من شجاعتی بده تا آنچه را می‌توانم تغییر دهم؛
خداوندا، به من درایتی عطا فرما تا تفاوت این دو را از هم تمیز دهم

شاید این بهترین بنری باشد که تا یه حال دیده ام

شاید این بهترین بنری باشد که تا یه حال دیده ام.

baner.jpg

هفده خطایی که تقریبا اکثر انسانها با آن روبرو هستند

هفده خطایی که تقریبا اکثر انسانها با آن روبرو هستند و تمام مشکلات انسانها از این خطاهای ذهنی در زندگی روزمره استفاده می کنند و دچار چالشهایی در روابط میان فردیشان میشوند.


هفده خطایی که تقریبا اکثر انسانها با آن روبرو هستند.



۱) ذهن خواني : شما فرض را بر اين مي گذاريد كه مي دانيد آدم ها چه فكر مي كنند بي آن كه شواهد كافي در مورد افكارشان داشته باشيد. مثلاً، "او فكر مي كند من يك بازنده ام".پیامد رفتاری اش میشود سوتفاهم

۲) پيش گويي منفی: آينده را پيش گویی مي كنيد.که با پیش بینی فرق میکند. كه اوضاع بدتر خواهد شد يا خطري در پيش است. مثلاً "در امتحان قبول نخواهم شد" يا "اين شغل را به دست نخواهم آورد" .بدون شواهد پیامد رفتاری اش نا امیدی که میشود افسردگی و ترس میشود اضطراب

۳) فاجعه سازي: شما بر اين باوريد كه آنچه كه اتفاق افتاده است يا اتفاق خواهد افتاد آنچنان دردناك وغيرقابل تحمل خواهد بود كه شما نمي توانيد آن را تحمل كنيد . مثلاً: "اگر در امتحان رد شوم، وحشتناك است".از کاه کوه ساختن منجر به تشدید اضطراب میشود و تشدید اضطراب منجر به تشدید اجتناب میشود.

۴) برچسب زدن : يك ويژگي منفي خيلي كلي را به خود و ديگران نسبت مي دهيد. مثلاً: "من دوست داشتني نيستم" يا "او بي لياقت است".مثل اینکه تو خنگی یا من خنگم .منجر به کاهش عزت نفس می شود اگر به خود برچسب بزنی عزت نفس خود را پایین می آورید و اگر به دیگران برچسب بزنید عزت نفس دیگران را پایین می آورید.افسردها به خود برچسب میزنند. و خودشیفته ها به دیگران برچسب میزنند.

۵) دست كم گرفتن جنبه هاي مثبت : مدعي هستي كه دستاوردهاي مثبت شما يا ديگران ناچيز و جزئي هستند.یعنی داشته های خود را بی ارزش و نداشته ها را با ارزش می شمرد.چیز جزئی را بزرگ و چیز بزرگ را کوچک می شمرد. مثلاً: "اين وظيفه زن خانه است، بنابراين وقتي به من توجه مي كند كه شق القمر نكرده است.اين موفقيت ها كه مهم نيستند، خيلي آسان به دست آمدند".منجر به غم و ناامیدی و افسردگی میشود.

۶) فيلتر منفي : تقريباً منحصراً بر جنبه هاي منفي متمركز مي شويد و به ندرت به جنبه هاي مثبت توجه مي كنيد .مثلاً: "اگر نگاهي بياندازيد متوجه مي شويد چه تعداد آدم هايي هستند كه مرا دوست ندارند".سوگیری توجه به سمت منفی ها منجر به افسردگی میشود.

۷) تعميم افراطي : صرفاً براساس يك رويداد خاص ، يك الگوي كلي (فراگير) منفي را استنباط مي كنيد. مثلاً:"اين اتفاق هميشه براي من پيش مي آيد، انگار من خيلي جاها شكست مي خورم".منجر به ناامیدی وافسردگی میشود.

۸) تفكر دو قطبي : آدم ها يا اتفاق ها را به صورت همه يا هيچ مي بيند. مثلا : "همه مرا كنار گذاشته اند " يا"وقت تلف كردن بود".منجر به افسردگی می شوند و در افراد کمالگرا هم وجود دارد.حد وسط چیزی را قبول ندارد.

۹) بايدها: رويدادها برمبناي اين كه چطور بايد مي بودند تفسير مي كنيد و نه بر مبناي اين كه واقعاً چطور هستند.مثلاً "بايد خوب عمل كنم، و اگر خوب عمل نكنم يعني شكست خورده ام".منجر به آرمانگرایی و کمالگرایی می شود و منجر به پرخاشگری هم میشود.

۱۰ ) شخصي سازي: به خاطر اتفاقات ناخوش آيند منفي ، تقصير زيادي را به صورت غير منصفانه به خود نسبت مي دهيد و به اين موضوع توجه نمي كنيد كه ديگران باعث اتفاقات خاص مي شوند مثلاً "ازدواجم به بن بست رسيد، چون من شكست خوردم".منجر به خشم از خود و گناه می شود(سرزنش خود)

۱۱ ) مقصر دانستن : فرد ديگر ي را منبع اصلي احساسات منفي تان مي دانيد و مسئوليت تغيير خودتان رانمي پذيريد. مثلاً "تقصير اوست كه من الآن اين گونه احساس مي كنم" يا "تمام مشكلات من تقصير والدينماست".(سرزنش دیگران)منجر به مسولیت زدایی می شود.

۱۲ ) مقايسه هاي غيرمنصفانه و ناعادلانه : اتفاق ها را براساس استانداردهايي تفسير مي كنيد كه واقع بينانه نيستند.به اين ترتيب كه به افرادي توجه مي كنيد كه بهتر از شما عمل مي كنند و در نتيجه خودتان را در مقايسه با ديگران حقير و پست مي بينيد. مثلاً: "او در مقايسه با من موفق تر است" يا "ديگران بهتر از من امتحان دادند".منجر به افسردگی و کاهش عزت نفس می شوند.

۱۳ ) هميشه پشيمان بودن : تمركز و اشتغال ذهني با اين كه من مي توانستم بهتر از اين ها عمل كنم به جاي توجه به اين كه من الآن چه كارهايي را مي توانم بهتر انجام بدهم . مثلاً: "اگر تلا ش كرده بودم مي توانستم شغل بهتري داشته باشم" يا "نبايد اين حرف را مي زدم".کشکول ای کاش ها:کسی که در باتلاق گذشته گیر کرده است تولید حسرت می کند که افسردگی ساز است.

۱۴ ) چه مي شود اگر؟ يك سلسله سؤالات مي پرسيد كه همه به اين صورت هستند كه "چه مي شود اگر "،اتفاق خاصي بيافتد؟ و البته شما هرگز از پاسخي كه به خود مي دهيد راضي نيستيد. مثلاً: "درست ، ولي اگر مضطرب شوم چه؟" يا "اگر نتوانم درست نفس بكشم چه؟"تولید نگرانی و GAD می کند.

۱۵ ) استدلال هيجاني : اجازه مي دهيد كه احساساتتان ، تفسيرتان از واقعيت را هدايت كنند . مثلا : "احساس افسردگي مي كنم، و اين يعني ازدواجم به بن بست خورده است.منجر به خرافه گرایی میشود.حس ششم

۱۶ ) ناتواني در عدم تأييد شواهد : همه مد ارك يا شواهد بر عليه افكار منفي تان را رد مي كنيد. مثلاً وقتي اين تفكر را داريد كه "دوست داشتني نيستم "، هر مدركي كه نشان بدهد آدم ها شما را دوست دارند را رد مي كنيد.

در نتيجه افكارتان قابل رد كردن نيستند، يك مثال ديگر : "موضوع واقعاً اين نيست، مشكلات عميق تر از اين حرف ها هستند، دلايل و عوامل ديگري در كارند".منجر به افسردگی می شود.

۱۷ ) برخورد قضاوتي : خودتان، ديگران و اتفا ق ها را به جاي اين كه صرفاً فقط توصيف كنيد، بپذيريد يا درك كنيد، به صورت سياه و سفيد ارزيابي مي كنيد (خوب و بد يا برتر و حقير ). خودتان و ديگران را بر مبناي معيارهاي دلبخواه و سليقه اي قضاوت مي كنيد و به اين نتيجه مي رسيد كه خودتان يا ديگران كوتاهي كرده ايد .

به قضاوت ديگران يا به قضاوت سختگيرانه از خودتان درباره خو يش بها مي دهيد . مثلاً "دردانشگاه خوب درس نخواندم " يا "اگر تنيس كار كنم، خوب از آب در نمي آيد " يا "ببين چقدر موفق است، من نيستم".پرورش ذهن برای قضاوت گری.پرورش ذهن برای مشاهده گری.

مردش وقولش

از قدیم شنیده بودم که: مرد است و قولش! و پیش خودم خیال میکردم که این حرف خیلی مهمی است. از این که مرد هستم خیلی خوشحال بودم و حتی گاهی با مفاخره و تکبر به زنان نگاه میکردم که یعنی: این ما مردها هستیم که روی حرفمان میایستیم و قول مردانه متعلق به ما مردان است!

اما زمان گذشت و من به تدریج از گذشت زمان

درس گرفتم، این درسها را باز مینویسم تا بدانید که قول مردانه، حرف مفت است.

ابتدا این چند بیت را بخوانید:

عشق را خواهی که تا پایان بری

بس که بپسندید باید ناپسند

زشت باید دید و انگارید خوب

زهر باید خورد و انگارید قند

لابد قند توی دلتان آب شده که: بله بفرما این هم نشانۀ وفای به عهد و پایداری در عشق!

اما اگر بدانید که شاعر این ابیات، زن است دیگر قند توی دلتان آب نمیشود بلکه زهرۀتان آب میشود مثل آن موقعی که من دیدم یک خوانندۀ مرد با هیبت و لحنی که واقعاً زهرۀ آدم را آب میکند فریاد میزند:

خیال نکن نباشی بدون تو میمیرم

گفته بودم عاشقم حرفمو پس میگیرم

با شنیدن این جملهها از خجالت آب شدم، یک شاعر زن یعنی رابعه در صدها سال پیش، آن قدر در عاشقی، وفادار و با صلابت باشد و یک مرد خواننده با آن هیبت فریاد بزند که: حرفمو پس میگیرم!

آدم از مرد بودن شرمنده میشود، اگر چه ممکن است زن بودن هم چندان جاذبهای نداشته باشد.

در همین تردید انتخاب میان مرد و زن بودم تا این که، یک روز در یکی از سرویسهای ایمیل داشتم فرم عضویت را تکمیل میکردم که رسیدم به گزینۀ جنسیت، دیدم سه انتخاب دارد؛ مرد، زن، موارد دیگر!

با خودم گفتم: یعنی این کسی که موارد دیگراست چه جوری است؟ از آن مهمتر اگر این موارد دیگرشاعر باشد یا خوانندگی کند، وقتی به موضوع وفاداری و پایبندی به حرفش میرسد چه کار میکند؟

آیا روی حرفی که زده میایستد و یا خیلی راحت حرفش را و حتی امضایش را پس میگیرد؟

بعد به این نتیجه رسیدم که بهتر است به جای توجه کردن به ترانهها و گوش کردن اخبار و عضویت در ایمیلهای خارجی، بنشینم و همان شعرهای قدیمی را بخوانم و کاری هم به مرد بودن و زن بودن شاعر نداشته باشم و با همان خیالات عهد قدیم دلم خوش باشد که: مرد است و قولش و آدم باید روی حرفش پایدار باشد و وفای به عهد رسم جوانمردان است و چیزهایی از این قبیل:

ما را سری است با تو که گر خلق روزگار

دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

***

چون دلارام میزند شمشیر

سر ببازیم و رخ نگردانیم

***

مقام عیش میسر نمیشود بی رنج

بلی به حکم بلا بستهاند روز الست

***

اما اگر حالا کسی بگوید که این حرف ها قدیمی است و دورۀ قول مردانه و وفاداری و ایستادن بر سر عهد و پیمان سپری شده است، نه دلم میآید که تایید کنم و نه میتوانم انکار کنم، این جاست که میگویم کاش آن موارد دیگر در این میان کاری بکند.

نامه جان اشتاین بک به پسرش

برنده جایزه نوبل جان اشتاین بک (1902-1968) که به خاطر کتاب‌هایش "شرق بهشت"، "خوشه‌های خشم" و " موش‌ها و آدم‌ها" معروف است، همچنین در زمینه نوشتن نامه فعالیت چشمگیری داشته است.

"زندگی در نامه‌ها: اشتاین بک" زندگینامه دیگری از این نویسنده نمونه در 850 نامه می‌سازد، نامه‌هایی متفکرانه، کنایه دار، صادقانه، خودسرانه، حساس و افشا کننده که او به خانواده، دوستان، ویراستار خود و جمعی از اشخاص معروف و تأثیر گذار اجتماعی نوشته است. از میان مکاتبات او نامه ای از او در پاسخ به پسر بزرگ‌ترش تام در سال 1958 وجود دارد، که در آن پسر نوجوان اعتراف می‌کند که در مدرسه شبانه روزی خود عاشق دختری به نام سوزان شده است.


سخنان حکیمانه، لطیف، خوشبینانه، بدون تاریخ اتقضا و بسیار هوشمندانه اشتاین بک، باید در قلب و ذهن هر آدم زنده ای حک شود.

نیویورک

10 نوامبر 1958

تام عزیز،

نامه‌ات امروز به دستمان رسید. من از طرف خودم پاسخ می‌دهم و الین هم از دید خودش پاسخت را خواهد داد.

اول اینکه، اگر عاشق شده ای، چیز خوبیست. درواقع بهترین چیزی است که می‌تواند برای کسی اتفاق بیفتد. اجازه نده هیچکس آن را برایت بی ارزش جلوه دهد.

دوم اینکه، عشق انواع مختلفی دارد. نوع اول نوع خودخواهانه، حریصانه و خود پسندانه ای است که از عشق برای خودستایی سوءاستفاده می‌شود. این نوع زشت و ناپسندی از عشق است. دیگری تمام چیزهای خوب مانند مهربانی، توجه و احترام را به سویت روانه می‌سازد، نه فقط احترام از نوع اخلاق اجتماعی‌اش بلکه نوع بهتر آن که شناخت ارزش و منحصر به فرد بودن دیگری است. نوع اول تو را بیمار و کوچک و ضعیف می‌کند اما نوع دوم می‌تواند در تو قدرت، شجاعت و خوبی و حتی خردی را بیدار کند که از وجود آن بی خبر بودی.

می گویی این عشق بچگانه نیست. اگر از عمق وجودت احساسش می‌کنی پس حتماً نیست.

اما فکر نکنم از من راجع به اینکه چه احساسی داری پرسیده باشی. تو بهتر از هرکسی درکش می‌کنی. چیزی که از من خواستی این بود که کمکت کنم با این عشق چه کار کنی، و من می‌توانم بهت بگویم.

قدرش را بدان و برایش خوشحال و سپاس گزار باش.

عشق بهترین و زیباترین چیز است. آن را زندگی کن.

اگر عاشق کسی هستی هیچ ایرادی ندارد که بیانش کنی، فقط باید حواست باشد که بعضی‌ها خیلی خجالتی هستند و باید برای بیان عشقت اول این موضوع را در نظر بگیری.

دخترها می‌توانند بفهمند یا حس کنند که چه احساسی داری، اما باز هم دوست دارند که آن را از زبانت بشنوند. بعضی اوقات احساسی که داری به هر دلیلی دو طرفه نیست، این به هیچ وجه از ارزش احساس تو کم نمی‌کند.

در پایان، من احساست را درک می‌کنم چون خودم احساسش می‌کنم و از اینکه تو هم داریش خوشحالم.

ما خوشحال می‌شویم که سوزان را ملاقات کنیم. از او به گرمی استقبال خواهد شد. اما این در حیطه وظایف الین است. و او با کمال میل همه برنامه ریزی‌ها را انجام می‌دهد. او هم درباره عشق می‌داند و شاید بتواند بیشتر کمکت کند.

و نگران از دست دادن نباش. اگر درست باشد، اتفاق می‌افتد، مهم‌ترین چیز این است که عجله نکنی.

چیزهای خوب از دست نمی‌روند.

با عشق،

پدر

1234
5
678910
last