شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

وبسایت شخصی محمدحسین رمضانی زارع

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

به یاد مادر


دیروز به مادرم زنگ زدم.

بعد از مرگش تلفن ثابت خانه اش را جمع نکردیم .

نمی خواهم ارتباطمان قطع شود. هر وقت دلم هوایش را میکند بهش زنگ میزنم .

تلفنش بوق میزند ....

بوق میزند ...

بوق میزند ...

وقتی جواب نمیدهد با خودم فکر میکنم یا برای خرید رفته بیرون یا خانه همسایه است

الان چند سال میشود هر وقت دلم هوایش را میکند دوباره زنگ میزنم.

شماره " بیرون " را هم ندارم زنگ بزنم بگویم : " به مادرم بگید بیاد خونه اش دلم براش تنگ شده "!

دوست من اگر مادر تو هنوز خانه است و نرفته " بیرون " .

امروز بهش زنگ بزن

برو پیشش

باهاش حرف بزن

یک عالمه بوسش کن

صورتتو بچسبون به صورتش

محکم بغلش کن

بگو که دوستش داری

و گرنه وقتی بره " بیرون " خیلی باید دنبالش بگردی .....

باور کنید " بیرون " شماره ندارد.

آیا فشار قبر واقعی است؟


استادالهی قمشه اي. فیلسوف بزرگ جهانی اینگونه می گوید
که مرگ واقعی چگونه است وفشار قبر چیست
آیا فشار قبر واقعیت دارد؟
استادالهی قمشه اي

جدا شدن روح از بدن هنگام مرگ قطعی ، در کسری از ثانیه انجام میشود . این لحظه چنان سریع اتفاق می افتد که حتی کسی که چشمانش لحظه مرگ باز است فرصت بستن آن را پیدا نمیکند . یکی از شیرین ترین تجربیات انسان دقیقا لحظه جدا شدن روح از جسم میباشد . یه حس سبک شدن و معلق بودن .
بعد از مرگ اولین اتفاقی که می افتد این است که روح ما که بخشی از آن هاله ذهن است و در واقع آرشیو اطلاعات زندگی دنیوی اوست شروع به مرور زندگی از بدو تولد تا لحظه مرگ میکند و تصاویر بصورت یک فیلم برای روح بازخوانی میشود . شاید گمان کنیم که این اتفاق بسیار زمان بر است . زمان در واقع قرارداد ما انسانهاست . این ما هستیم که هر دقیقه را 60 ثانیه قرارداد میکنیم . اما زمان در واقع فراتر این تعاریف است .
با مرور زندگی ، روح اولین چیزی که نظرش به آن جلب میشود، وابستگیهای انسان در طول زندگی میباشد . برخی از این وابستگی ها در

زمان حیات حتی فراموش شده بود ولی در این مرحله دوباره خودنمایی میکند .میزان وابستگی دنیوی برای هرکس متغیر است .
روح از بین خاطراتش وابستگی های خود را جدا میکند . این وابستگی ها هم مثبت است هم منفی . مثلا وابستگی به مال دنیا یک وابستگی منفی و وابستگی مادر به فرزندش هم نوعی دلبستگی و وابستگی مثبت محسوب میشود . ولی به هرحال وابستگی ست .
این وابستگی ها کششی به سمت پایین برای روح ایجاد میکند که او را از رفتن به سمت هادی یا راهنما جهت خروج از مرحله دنیا باز میدارد . یعنی روح بعد از مرگ تحت تاثیر دو کشش قرار میگیرد . یکی نیروی وابستگی از پایین و دیگری نیروی بشارت دهنده به سمت مرحله بعد . اگر نیروی وابستگی ها غلبه داشته باشد باعث میشود روح تمایل پیدا کند که دوباره وارد جسم گردد . چون توان دل کندن از وابستگی را ندارد و دوست دارد دوباره آن را تجربه کند . به همین جهت روح به سمت جسم رفته و تلاش میکند جسم مرده را متقاعد کند که دوباره روح را بپذیرد . فشاری که به "روح" وارد میشود جهت متقاعد کردن جسم خود در واقع همان فشار قبر است . این فشار به هیچ وجه به جسم وارد نمیشود . چون جسم دچار مرگ شده و دردی را احساس نمیکند . پس فشار قبر در واقع فشار وابستگی هاست و هیچ ربطی ندارد که شخص قبر دارد یا ندارد . این فشار هیچ ربطی به شب زمینی ندارد و میتواند از لحظه مرگ شروع گردد .
یکی از دلایل تلقین دادن به فرد فوت شده در واقع این است که به باور مرگ برسد و سعی در برگشت نداشته باشد .
بعد از مدتی روح متقاعد میشود که تلاش او بیهوده است و فشار قبر از بین میرود .
وابستگی ها باعث میشود که روح ، شاید سالها نتواند از این مرحله بگذرد . بحث روح های سرگردان و سنگین بودن قبرستانها بدلیل همین وابستگی هاست . گاهی تا سالها فرد فوت شده نمیتواند وابستگی به قبر خود و جسمی که دیگر اثری از آن نیست را رها کند .
به امید اینکه بتوانیم به درک این شعر برسیم:

دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ ...
بگذار و بگذر
ببین و دل مبند
چشم بینداز و دل مباز
که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت ...
نگذارید گوشهایتان گواه چیزی باشد که چشمهایتان ندیده، نگذارید زبانتان چیزی را بگوید که قلبتان باور نکرده...
"صادقانه زندگی کنید"

ما موجودات خاکی نیستیم که به بهشت میرویم. ما موجودات بهشتی هستیم که از خاک سر برآورده ایم...
لطفاً این متن رو دقیق بخونید چون ارزش هر کلمه معادل دنیایی فهم و شعور هست.

ذهن و قلب


اگر بین قلب و ذهنت جنگ و جدالی در گرفت ، فراموش نکن ؛

همیشه حق با قلب توست .

چرا که ذهن توسط جامعه بنا می شود.

ذهن ، حاصل تعلیم و تربیت جامعه است.

جامعه ، ساختار ذهن را به میل خودش شکل می دهد .

ذهن ، هدیه ی زندگی نیست .

اما قلب ، بکر است.

هدیه ی آفرینش است .

از ازل پاک بوده و تا ابد ، پاک و پاکیزه خواهد ماند.


موضع گیری در عصر فضای مجازی

یکی از رفتارهایی که هویت ما را در نگاه دیگران می‌سازد موضع گیری های ماست.

روزگاری بود که موضع گیری، کار ساده‌ای نبودیا باید خون نجبا و شریفان دربار در رگ نسل‌های تو جاری بود تا آنقدر آدم فرض شوی که موضع تو مهم باشد، یا باید مسیری طولانی و دشوار از ثروت و قدرت و یا علم و حکمت را طی می‌کردی که مرجع نظر دیگران قرار بگیری و موضع‌گیری‌های تو مهم باشد.

امروز، هر کسی که سیصد یا

چهارصد هزار تومان پول داشته باشد، می‌تواند در هر زمینه‌‌ای که بخواهد موضع گیری کافی است این پول را برای خرید یک گوشی یا تبلت هوشمند صرف کند که به لطف کشور دوست و برادر چین این ابزار در طعم‌ها و رنگ‌های مختلف و با هر قیمتی که مد نظر شما باشد، در دسترس و قابل تهیه است. ما تقریباً با هر رفتاری که در رفتاری که در فضای مجازی ( و به طور خاص شبکه های اجتماعی) انجام می دهیم انجام می دهیم.

هر بار لایک کردن هر یک متن یا تصویر، یک موضع گیری است

لایک نکردن همان متن یا تصویر هم موضع گیری دیگری است

کامنت گذاشتن زیر مطلب هر فرد، شکلی از موضع گیری است (که می‌تواند در موافقت یا مخالفت باشد)

ارسال کردن پیامی که از فرد دیگری دریافت کرده‌ایم برای دوست دیگرمان، یک موضع گیری است

استقبال کردن یا نکردن از پیام یا پیامک دریافتی هم موضع گیری است

و مهم‌تر از همه: نوشتن و انتشار یک مطلب در هنگام وقوع یک رویداد اجتماعی یا سیاسی یا اقتصادی و یا ننوشتن و منتشر نکردن مطلب در چنین شرایطی هم، یک موضع گیری است

تب عجیبی در شبکه های اجتماعی ما شکل گرفته که هر کسی در هر زمینه‌ای که می‌بیند، حرفی می‌زند و چیزی می‌نویسد. انگار اگر نگوییم و ننویسیم، می‌گویند ناتوانی ذهنی یا کلامی داشت.

خیلی کاری به این ندارم که آیا در زمینه‌هایی که اظهار نظر می‌کنیم متخصص هستیم یا نه. و یا اینکه اگر بیست کلمه در موردی صحبت می‌کنیم، می‌توانیم در صورت لزوم دویست یا دوهزار کلمه دیگر هم به آن بیفزایم یا نه

هر کلمه‌ای که می‌گوییم، آجری است که بخشی از بنای هویت ما را می‌سازد

شاید اگر چنین باوری داشتیم، دست‌مان برای لاگین کردن در شبکه های اجتماعی یا کامنت گذاشتن در آنها یا فوروارد کردن پیام‌های دریافتی، می‌لرزید.

چون در آنجا دائماً در معرض انتخاب هستیم: چیزی بگویم یا چیزی نگویم؟ این حرف را تکرار کنم یا نه؟ تایید کنم یا تکذیب؟

داشتم از گرما می مي مُردم.

داشتم از گرما مي مُردم. به راننده گفتم دارم از گرما مي ميرم. راننده كه پير بود گفت: «اين گرما كسي رو نميكشه.» گفتم: «جالبه ها، الان داريم از گرما كباب مي شيم، شش ماه ديگه از سرما سگ لرز مي زنيم.»
راننده نگاهم كرد.
كمي بعد گفت: «من ديگه سرما رو نمي بينم.» پرسيدم: «چرا؟» راننده

گفت: «قبل از اينكه هوا سرد بشه مي ميرم.» خنديدم و گفتم: «خدا نكنه.» راننده گفت: «دكترا جوابم كردن، دو سه ماه ديگه بيشتر زنده نيستم.» گفتم: «شوخي مي كنيد؟» راننده گفت: «اولش منم فكر كردم شوخيه، بعد ترسيدم بعدش افسرده شدم ولي الان ديگه قبول كردم.» ناباورانه به راننده نگاه كردم.
راننده گفت: «از بيرون خوبم، اون تو خرابه... اونجايي كه نميشه ديد.» به راننده گفتم: «پس چرا دارين كار مي كنين؟» راننده گفت: «هم براي پولش، هم براي اينكه فكر و خيال نكنم و سرم گرم باشه، هم اينكه كار نكنم چي كار كنم.» به راننده گفتم: «من باورم نميشه.»
راننده گفت: «خودم هم همين طور... باورم نميشه امسال زمستان را نمي بينم، باورم نميشه ديگه برف و بارون را نمي بينم، باورم نميشه امسال عيد كه بياد نيستم، باورم نميشه اين چهارشنبه، آخرين چهارشنبه ١٧ تير عمرمه.»

به راننده گفتم: «اينجوري كه نميشه.» راننده گفت: «تازه الانه كه همه چي رو دوست دارم، باورت ميشه اين گرما رو چقدر دوست دارم؟»... ديگر گرما اذيتم نمي كرد، ديگر گرما نمي كشتم...

" نوشته ای از سروش صحت"

خیانت همسران

شما فکر میکنید تمام خیانتکاران با هدف خیانت به همسرشان وارد رابطه ای دیگر شده اند؟

نه ابداً خیانت معمولا از جایی شروع میشه که تصورش را هم نمی کنید از یک درد و دل ساده با همکارتان، دوست دوران مدرسه ،همسر دوست صمیمی و ... اول فکر می کنید چقدر خوب درکتان می کند،بعد فکر می کنید به عنوان یک انسان با او نزدیکی فکری دارید،به مرور دلتان می خواهد بیشتر

با او صحبت کنید چون حرف های او روی شما تاثیر دیگری دارد و فقط وقتی با او صحبت می کنید برایتان همه چیز خوب است حتی گاهی هیچ گله و شکایتی از همسرتان ندارید ولی برای درد و دل با او از همسرتان شکایت می سازید.

(همسرم زشته، اصلاً نمی فهمه من چی می گم،من و درک نمی کنه و خرج من نمی کنه با درامدش بیشتر فلان فامیل مقایسه کردن و...)بعد یواش یواش دلتان می خواهد اورا بیشتر ببینید و طولانی تر ببینید و بعد کم کم ذهنتان درگیر مقایسه او با همسرتان و در بیشتر اوقات همسرتان در این مقایسه بازنده است

همین باعث می شود روابطتان سرد و سرد تر شود، چون شما کسی را دارید که با او درد و دل کنید و برایش ناز کنید دیگر حوصله همسرتان را نخواهید داشت و دیگر به آن راحتی که رابطه را آغاز کردید نمی توانید از آن خارج شوی.

خیانت مثل جانوری خزنده و بی صدا،بی دعوت وارد زندگیتان میشود و همه آن را به خطر می اندازد

مراقب مرزهایتان باشید ، " این تصور واهی من با دیگران فرق دارم و در دام خیانت نمی افتم را دور بریزید " میلیونها نفر با همین تصور اشتباه در همین دام افتاده اند...

سلطان محمود غزنوی و حکومت داری

سلطان محمود غزنوی شبی هر چه کرد ؛ خوابش نبرد ،

غلامان را گفت : حتما به کسی ظلم شده ؛ او را بیابید.
پس از کمی جست و جو ؛ غلامان باز گشتند و گفتند : سلطان به سلامت باشد ، دادخواهی نیافتیم .
اما سلطان را دوباره خواب نیامد ؛ پس خود برخواست و با جامه مبدل ، از قصر بیرون شد ؛
در پشت قصر خود ؛ ناله ای شنید که میگفت خدایا :
سلطان محمود هم اینک به خوشی در قصر خویش نشسته و در نزدیک قصرش اینچنین

ستم میشود ؛
سلطان گفت : چه میگویی؟
من محمودم و از پی تو آمده ام ؛ بگو ماجرا چیست؟

آن مرد گفت : یکی از خواص تو که نامش را نمیدانم ؛ شبها به خانه من می آید و به زور ، زن من را مورد آزار و اذیت و تجاوز قرار میدهد .
سلطان گفت : اکنون کجاست؟
مرد گفت: شاید رفته باشد .
شاه گفت : هرگاه آمد ، مرا خبر کن ؛ و آن مرد را به نگهبان قصر معرفی کرد و گفت :
هر زمان این مرد ، مرا خواست ؛ به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم .

شب بعد ؛
باز همان سرهنگ به خانه آن مرد بینوا رفت ؛ مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت .

سلطان محمود ؛ با شمشیر برهنه به راه افتاد ، در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید ؛
دستور داد تا چراغها و آتشدانها را خاموش کنند آنگاه ظالم را با شمشیر کشت .
پس از آن دستور داد تا چراغ افروزند و در صورت کشته نگریست ؛
پس ؛ در دم سر به سجده نهاد ،

آنگاه صاحب خانه را گفت قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام .
صاحبخانه گفت : پادشاهی چون تو ؛ چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کردن؟
شاه گفت: هر چه هست ؛ بیاور .
مرد پاره ای نان آورد و از شاه سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید ؛

سلطان در جواب گفت:
آن شب که از ماجرای تو آگاه شدم ؛ با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من ؛ کسی جرأت این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم ؛
پس گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری ؛ مانع اجرای عدالت نشود ؛
چراغ که روشن شد ؛ دیدم بیگانه است ؛
پس سجده شکر گذاشتم .
اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در سرزمین خود آگاه شدم؛
با پروردگار خود پیمان بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم .
اکنون از آن ساعت تا به حال چیزی نخورده ام.

گر به دولت برسی ؛ مست نگردی ؛ مردی
گر به ذلت برسی ؛ پست نگردی ؛ مردی

اهل عالم همه بازیچه دست هوسند
گر تو بازیچه این دست نگردی ، مردی.

علم و فکر


"دانایی" با "خردمندی" فرق می‌کند؛ و همچنین "دانشمند بودن" با "اندیشمند بودن". هر انسان دانایی، الزاماً خردمند نیست و هر دانشمندی، الزاماً اندیشمند نیست. از این رو، آدم‌ها را در چهار دسته به شرح زیر می‌توان جای داد:

1) آن‌هایی که هم می‌دانند، هم می‌اندیشند (دانشمندانِ اندیشمند): کسانی که کتاب می‌خوانند، دانسته‌های خود را به‌روز می‌کنند و آن چه را فراگرفته‌اند، با بهره‌گیری از نیروی خرد، کندوکاو کرده و سره را از ناسره جدا می‌کنند.
2) آن‌هایی که فقط می‌دانند، ولی نمی‌اندیشند (دانشمندان اندیشه‌گریز): مدرک‌گرفته‌ها و مدرک‌زده‌های امروزی که هیچ پیوندی با تفکر ندارند، در این دسته جا دارند. شاید بیشتر آدم‌ها درین دسته باشند.
3) آن‌هایی که نمی‌دانند، ولی می‌اندیشند (بیسوادان اندیشمند): کسانی که اطلاعات زیادی ندارند و چه بسا سواد درست و درمانی هم نداشته باشند، ولی هر چه را که دریافت می‌کنند، زود باور نمی‌کنند و آن‌ها را در ترازوی خردورزی و خردمندی، سبک و سنگین می‌کنند.
4) آن‌هایی که نه می‌دانند و نه می‌اندیشند (بیسوادان اندیشه‌گریز): همانا، خوشبخت‌ترین آدم‌های روزگار درین دسته جای دارند!

بیان احساسات درونی


پدرم دلواپس آینده برادرم است،اما حتی یک بار هم اتفاق نیفتاده که باهم به کافی شاپ بروند،در خیابان قدم بزنند و گاهی بلند بلند بخندند.
برادرم نگران فشار کاری پدرم است،اما حتی یکبار هم نشده خواسته هایش را به تعویق بیندازد تا پدر برای مدتی احساس راحتی کند.
مادرم با فکر خوشبختی من خوابش نمیبرداما حتی یکبار هم نشده که بامن در مورد خوشبختی ام صحبت کند و بپرسد: فرزندم چه چیزی تو را خوشحال میکند؟
من با فکر رنج و سختی مادرم از خواب بیدار میشوم،اما حتی یکبار نشده که دستش را بگیرم ،با او به سینما بروم،باهم تخمه بشکنیم ،فیلم ببینیم و کمی به او آرامش بدهم.

ما از نسل آدم های بلاتکلیف هستیم.
ازیک طرف در خلوت خود، دلمان برای این و آن تنگ می شود،از طرف دیگر وقتی به هم میرسیم لال مانی میگیریم! انگار نیرویی نامرئی، فراتر از ما وجود دارد که دهانمان را بسته تا مبادا چیزی در مورد دلتنگی مان بگوییم.
تکلیفمان را با خودمان روشن نمیکنیم . یکدیگررادوست میداریم اماآنقدر شهامت نداریم که دوست داشتن مان راابراز کنیم.
ما آدم های بیچاره ای هستیم!
آنقدر دربیان احساساتمان حقیر و ناچیزیم که صبر میکنیم تاوقتی عزیزی را از دست دادیم ،تا آخر عمر برایش شعر بگوییم.

از یک جا به بعد باید این سکوت خطرناک را شکست و راه افتاد.
از یک جا به بعد باید پدربه پسرش بگوید که چقدر دوستش دارد.
از یک جا به بعد باید پسر دست پدر را بگیرد و باهم قدم بزنند.
از یک جا به بعد باید مادر پسرش را به یک شام دونفره دعوت کند.
از یک جا به بعد باید پسر در گوش مادرش بگوید: چقدر خوب است که تورا دارم.
و چه خوب است از یک جا به بعد همینجا باشد،از همین جا که این نوشته تمام شد...

ارزش مطالعه

اگر هر شب به جای تماشای تلویزیون، پانزده دقیقه مطالعه کنید، سالی حدود پانزده کتاب را می‌خوانید.

اگر روزی پانزده دقیقه ادبیات کلاسیک بخوانید، در مدت هفت سال، صد کتاب بزرگ ادبیات کلاسیک را خوانده‌اید.

این‌گونه تبدیل به یکی از باسوادترین افراد در نسل خود می‌شوید.

همه این ‌ها با پانزده دقیقه مطالعه قبل از خواب حاصل می‌شود.

(برایان تریسی)

12
3
45678910
last