شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

وبسایت شخصی محمدحسین رمضانی زارع

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

SHOW OFF

یه رفیقی داشتم هر بار که میخاستیم سفری بریم دخترش گریه میکرد که چرا باباش می ره سفر، هی هم این رفیقم دپرس بود که: آره این بچه ناراحت شد و گریه کرد و بغض کرد. بهش گفتم ببین براش توضیح بده، بگو که کارت...

اینه و باید سفر بری، بزار بچه آروم بشه. خلاصه یه روز قرار بود بریم تهران من ماشین گرفتم برم دنبال این بریم فرودگاه، زنگ زدم که بیا پایین گفت بچه داره گریه می کنه صب کن بیام، گفتم بزار من میام باهاش حرف میزنم، یه چند دقیقه رفتم بالا گفتم ببین دختر جان بابات نره سفر و کار نکنه تو نه می تونی مدرسه بری نه می تونی تبلت داشته باشی، نه می تونی بری رستوران، نه می تونی بری سفر همه اینا پول میخاد، بابات هم کار نکنه که پول نداره تو رو ببره شهر بازی و سفر و فلان، خلاصه بچه آروم شد ما هم رفتیم سوار تاکسی شدیم تو راه گفتم بهش دیدی منطقی حرف زدم بچه آروم شد راهش اینه یاد بگیر، آقا رفتیم فرودگاه شانس ما پرواز بعلت بدی آب و هوا نتونست بپره و موند صبح فردا، ماهم برگشتیم خونه، دو ساعت بعد این زنگ زد گفت می کُشمت، گفتم چرا، گفت این بچه قبلا یه ده دقیقه گریه میکرد الان دو ساعته یه ریز گریه می کنه که من چرا سفر نرفتم، میگه الان تو نرفتی ما نه غذا می تونیم بخوریم نه شهر بازی می تونیم بریم نه من مدرسه می تونم برم خلاصه فک میکنه بدبخت شدیم و یه ریز گریه می کنه... الانم بعضی از این آقایون همچی از تحریم و اثرات مثبتش و اینکه ما رو قوی میکنه و نعمته و از این حرفا می زنن که می ترسم یه روزی تحریم ها نباشه مثل اون بچه بزنیم زیر گریه که این قرار بود ما رو قوی تر بکنه پس چرا برش داشتن!! آقا جان این حرفها همه اش دروغ و دغله، من کاری ندارم که این تحریم ها ناحق و ناجوانمردانه و نامردیه، ولی این رو می دونم که تحریم به همه ما آسیب خواهد زد، حالا اگه نمی تونیم کاری کنیم نباشه با شوآف نمک نپاشیم به درد، اولین آزمون واقعی دولت پس از تحریم و آخرین امیدمون برا ناامید شدن، بودجه سال بعد هست که تا یکی دو هفته باید بره مجلس.

حلال اما نه مثل شیر مادرم

رجبعلی ، ساده و فقیر و کم سخن بود. مسجد مهاجران خادم نداشت. هر کس فرصتی پیدا می کرد می شد خادم مسجد. رجبعلی بیش از همه در مسجد کار می کرد. هیچ توقعی هم نداشت. محرم و صفر و رمضان هر روزه مسجد را صبح سحری جارو می کرد. هنگام برف های سنگین زمستان ...

هم ، تا برف مسجد را نمی روفت به برف خانه خودش نمی رسید. زمین زراعتی نداشت. اما چهار تا گوسفند و تعدادی مرغ و

خروس داشت. در مزرعه دیگران کار می کرد. گاهی هم به سفارش حاج آخوند ارامنه حمریان به او کار می دادند. تاکستان ها را وجین می کرد. انگور ها را زیر آفتاب می چید تا خشک و کشمش شوند. می گفتند رجبعلی خوشه ها را مرتب کنار هم می چیند. خوشه های بزرگ را با قیچی تکه می کند تا بهتر آفتاب بر آن ها بتابد. ناگاه باخبر شدیم که دزد هر چهار گوسفند رجبعلی را برده است. خانه های ده که چفت و بست درست حسابی نداشت. غیر درست حسابی هم نداشت! گاهی هم اهالی ده از پشت بام ها به سوی مقصد می رفتند! طبیعی بود که نخستین سئوال این بود که چه کسی می تواند گوسفند ها را برده باشد؟ آیا گوسفند ها را کشته اند؟ به کشتارگاه فروخته اند؟ رجبعلی هیچ حرفی نمی زد. سه تا بچه داشت یکی شیر خواره بود. شیر مادرش خشکیده بود و شیر گوسفند می خورد. جمعه شب حاج آخوند در مسجد مهاجران صحبت کرد. سیزده رجب بود و جشن میلاد. گفت، میلاد امیر مومنان است و همه ما خوشحال هستیم. چهار گوسفند رجبعلی را برده اند. نمی گویم دزد بوده اند. نمی دانم. اما ما می توانیم به راحتی چهار گوسفند به رجبعلی هدیه کنیم. هدیه سیزده رجب به رجبعلی که مثل همین روز چهل سال پیش به دنیا آمده است. من گوسفند خودم را آورده ام. بیرون مسجد حتما دیدید! حشمت یک پرچین کوچکی برایش درست کرده. شما هم هر کدام که دست تنگ نیستید، یک گوسفند بدهید. کلّه مهدی کدخدا که زنش مریم خانم، زیبا ترین زن مهاجران از ارامنه حمریان بود، گفت من دو تا گوسفند می دهم. او حدود صد تا گوسفند داشت. عمو نبی هم گفت من هم یک گوسفند می دهم. بچه ها را فرستادند تا بروند گوسفند ها را از آغل بیاورند. هر چهار گوسفند بیرون مسجد قرار داشتند. در آخر مجلس حاج آخوند از همه تشکر کرد. ممنون همه شما هستم. هم رجبعلی را خوشحال کردید و هم صاحب امروز امیر مومنان را. گفت تقاضایی هم از رجبعلی دارم. بیا و گوسفند هات را حلال کن! شاید انسان دست تنگی بوده، شاید گرهی در کارش افتاده بوده، شاید هوا و هوسی خیر و نیکی را در ذهنش بد جلوه داده باشد، نمی دانم. حلال کن، البته نه حلال مثل شیر مادرت! حلال کن تا گناه جریان پیدا نکند. اگر حلال نکنی آن گوسفند ها هر جا بروند یا باشند، گناه و تاریکی را همراه خودشان می برند. فضا را تاریک می کنند. انسان اگر ندانسته از شیر چنان گوسفندی بنوشد و یا از گوشتش بخورد، اثر وضعی نا پیدا دارد. نه اینکه گناهی دارد نه، تاثیر می پذیرد. حلال کن برادر! رجبعلی با صدایی بلند گفت: حلال اما نه مثل شیر مادرم! حاج آخوند و همه ما خندیدیم. حاج آخوند گفت، مگر نمی خواهیم خداوند با ما غفور باشد. غفران مرحله ای بالاتر از عفو و صفح است. هر سه موضوع در قرآن آمده است. ما کسی را عفو می کنیم. مثلا بایست قصاص شود، اما عفو می کنیم. یعنی مجازات دیگر نمی شود. اصلا ترجیح عفو بر قصاص در آیه قصاص آمده است. مثلا فردی به زندان محکوم می شود، وقتی عفو شد، آزادش می کنند، اما پرونده اش باقی است. صفح یعنی پرونده او را هم می بندند. دیگر به رویش نمی آورند، ملامت و شماتتی در کار نیست. دو روز بعد هنگام غروب، از قهوه خانه مهاجران، غلام شاگرد قهوه خانه سر راهی مهاجران، با پنج گوسفند رفته بود خانه حاج آخوند، گفته بود ناشناسی آمده و گفته این گوسفند ها را برای حاج آخوند ببر! بگو برای من دعا کند. شرمنده هستم و گرنه خودم گوسفندا را می بردم. دو تومان هم به شاگرد قهوه خانه داده بود که زحمت این کار را بکشد. گوسفندهای رجبعلی بود! منتها یک قوچ درشت و پروار با شاخ تابدار اضافه شده بود! حاج آخوند به رجبعلی گفته بود. ببین پسرم دیدی حلال کردی برکت کرد! آن قوچ هر وقت در گله دیده می شد، همه یاد حلال کردن و برکت می افتادند. اوسا محمد گفت واللا دزد به این با معرفتی ندیده بودم. خیر ببینی بیا چهار تا گوسفند مرا هم ببر بعد یه قوچ بگذار سرش!

عطاالله مهاجرانی

با جوراب خاکم کن

شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید،میخواهم در قبر در پایم باشد. وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود! ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سر انجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که سر انجام به مناقشه انجامید...


در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند:
پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین واین همه امکانات وکارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم.
یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به توهم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان اعمالت است.

خانه پدری کجاست؟

  • جایی ست که همیشه منتظرت هستند و چشم براه آمدنت می مانند
    خانه ی پدری آنجاست که همیشه و بی قید و شرط دوستت میدارند،
    جاییست که چه زود بروی چه دیر
  • همیشه از دیدنت خوشحال میشوند
    جاییست که هیچ وقت بزرگ نمیشوی همیشه بچه میمانی
    جاییست که سفره اش همیشه برای تو تکه نانی گوارا دارد و چایی صبحانه اش برایت مزه ای دیگر دارد
    خانه پدری آنجاست که هر چقدر که نروی یا دیر بروی بدون سوال و گله منتظرت میمانند،
    در خانه ی پدری،
    تو همیشه جوان ، زیبا و منحصر بفردی

    خانه ی پدری امن ترین و راحت ترین جای دنیاست درست مثل آغوششان و میدانی که بی هیچ دلیل و چشمداشتی تورا دوست دارند
    حتی اگر پدر و مادرت را بارها رنجانده باشی
    خانه ی پدری بهشت این دنیاست...



آشپزخانه در حال بلعیدن پذیرایی است.

مطبخ در خانه‌های قدیمی ایرانی در گوشه‌ای تقریباً پرت از خانه قرار داشت. گویی جایی مانند مطبخ و مستراح که در خدمت حوائج دنیوی بودند باید از قلب خانه دور می‌ماندند. ولی امروزه یکی از مکان‌های مهم خانه؛ آشپزخانه است.

آشپزخانه برای برخی به‌تدریج تجلی‌گاه مصرف نمایشی می‌شود. درگذشته تجهیزات صوتی و تصویری که در پذیرایی خانه قرار داشتند این نقش را ایفاء می‌کردند ولی با میکروسکوپی شدن(کوچک شدن) وسایل صوتی و تصویری، مصرف نمایشی به آشپزخانه منتقل شده است. چون در آشپزخانه می‌توان یخچال‌های بزرگ، فر، ماشین ظرف‌شوئی و لباسشویی، چای‌ساز ، قهوه‌ ساز، دستگاه آبمیوه گیری، ساندویچ ساز، توتسر، بستنی‌ساز، سرخ‌کن، و غیره را به نمایش گذاشت. حتی بخشی از ظروف تزئینی که در کمدهای دکوری پذیرائی خانه به نمایش گذاشته می‌شد به‌تدریج به کابینت‌های


دکوری دارای لامپ‌های LED داخل آشپزخانه منتقل می‌شوند. معمولاً مهمانان از پذیرایی خانه به آشپزخانه خیره می‌شوند و از سلیقه میزبان تعریف و تمجید می‌کنند. بخش مهمی از هزینه جهیزیه دختران امروزی به وسایلی اختصاص دارد که قرار است در آشپزخانه قرار گیرند. جالب است که هنوز در برخی از کشورهای پیشرفته؛ کم نیستند خانه‌هایی که ماشین لباسشویی مستقل ندارند و از ماشین‌های لباسشویی سکه‌ای استفاده می‌کنند. برخی در وسط آشپزخانه‌شان جزیره می‌سازند. این جزیره آشپزخانه‌ای کوچک در دل آشپزخانه است.

اما این همه ماجرا نیست. ظهور آشپزخانه ُاپن نشانۀ تحولی اجتماعی بود ولی عده‌ای در وسط این تحول گیرکرده‌اند. آنان با نصب پرده ، ُاپن را نااپن می‌کنند تا مهمانان نتوانند " منزل"(زن خانواده) را ببینند. البته از نظر برخورداری از تجهیزات و وسایل مدرن در آشپزخانه، این قشر کم و کسری ندارد.

به نظر می‌رسد که در جامعه فعلی ایرانی، آشپزخانه بیشتر کارکردی نمایشی می‌یابد. درواقع آشپزخانه در حال تبدیل شدن به معبد و مأمن مصرف‌گرایی است. وسایل چیده می‌شوند و به نمایش گذاشته می‌شوند. آشپزخانه‌های قدیم ازنظر پخت‌وپز بسیار فعال بودند هرچند وسایل ساده‌ای داشتند. برعکس، آشپزخانه‌های جدید بسیار شیک و مدرن‌اند ولی از نظر پخت‌وپز چندان فعال نیستند و عمدتاً بیانگر پرستیژ اجتماعی خانواده‌ها هستند.

درحالی‌که خانواده در ایران بیش‌ازپیش کوچک‌تر می‌شود آشپزخانه‌ها بزرگ‌تر می‌شوند. درحالی‌که فرهنگ صرف غذا در رستوران یا سفارش غذا از بیرون بیش‌ازپیش گسترش می‌یابد آشپزخانه‌ها مدام بزرگ‌تر می‌شوند. حتی در برخی از خانه‌ها آشپزخانه بزرگ‌تر از پذیرایی است. آشپزخانه در حال بلعیدن پذیرایی خانه است.

جالب است که در بسیاری از کشورها ، میز ناهارخوریِ مقابل کانتر آشپزخانه مهم‌تر از خود آشپزخانه و متراژ و حتی وسایل آن است. مهمان به‌محض ورود به خانۀ میزبان اطراف این میز می‌نشیند، از استارتر تا صرف دسر که معمولاً دو یا سه ساعت طول می‌کشد خوش‌وبش می‌کند و هنگامی‌که از دور میز ناهارخوری برمی‌خیزند یعنی مهمانی تمام شده است ولی آشپزخانه های ما دارند بیشتر نمایشی می شوند. دکورها و وسایل آشپزخانه مهم تر از حیات اجتماعی آن است.

سخن پایانی آنکه؛ امروزه با افزایش اشتغال زنان و تغییرات سبک زندگی، در مقایسه با قدیم، حضور زنان در آشپزخانه کمتر شده است. هر چند فعالان حقوق زنان معتقدند که همچنان پخت و پزها(حتی با این فرض که در مقایسه با قدیم کمتر شده باشد) بر دوش زنان است، به ویژه آنکه اگر رابطه سایر اعضای خانواده با آشپزخانه را بررسی کنیم. سایر اعضای خانوده عموماً یا با خوراکی‌های داخل یخچال کار دارند یا به‌قصد ناخنک زدن به غذای در حال پخت توسط زنان به آشپزخانه می‌آیند. در سایر موارد کار زیادی با آشپزخانه ندارند. برخی معتقدند که با وجود اشتغال همزمان زن و مرد در خارج از خانه، با ورود به خانه، زنان عموما برای تهیه شام به سمت آشپزخانه می روند و مردان بر روی کاناپه دراز می کشند و تجدید قوا می کنند! نویسنده: دکتر فردین علیخواه |جامعه‌شناس


شاید باورش سخت باشه

❤️❤️مغازه ای با 90 کلید دریک روستا!

شایدباورش سخت باشه ولی اعتماد و صداقت در روستای قوزلو از توابع شهرستان ملکان باعث شده صاحب تنها مغازه ی روستا کلید مغازه را در اختیار تمام 90 خانوار ساکن آن قرار دهد!

حسین لطفی میگوید: به دلیل اعتماد و صداقتی که بین مردم روستا حاکم است، با هزینه شخصی کلیدی از مغازه خود تهیه و در اختیار تمام ساکنان روستا قرار داده ام.

وی گفت چون دراکثراوقات در مغازه نیستم مردم روستا هر زمان چیزی نیاز داشته باشند، بدون حضور من موارد مورد نیاز خود را از مغازه برداشته و هزینه آن را در صندوق می گذارند!

اینجا دیگه قضیه خیلی جالب میشه: کسانی که پول به همراه نداشته باشند، لیست کالاهای خریداری شده را می نویسند و پس از چند روز هزینه آن را می پردازند و حتی افرادی که به پول نیاز داشته باشند از صندوق مغازه مبلغ مورد نیاز خود را برداشته و پس از بر طرف کردن نیاز خود، آن را پس می دهند!

علی رحیم زاده دهیار روستای قوزلو نیز گفت: تاکنون در این روستا هیچ سرقت و یا خلافی اتفاق نیافتاده و هیچ پرونده قضایی تشکیل نشده است

شهرستان ملکان با 110 هزار نفر جمعیت در 155 کیلومتری تبریز مرکز استان آذربایجان شرقی واقع شده است.

خر

خر جانوری است که نامش بدون شرحی یک بار در اوستا آمده است.

طول عمر خر بین 15 تا 40 سال است.

خر در قران یکبار برای زنده شدن پس از مرگ و یکبار برای "انکر الصوات" بودنش یعنی صدای بلندش، و یکبار هم برای عالمان بی عمل بکار رفته است.

(آیه قرآن: کسی که علم دارد و عمل به علمش نمیکند، مانند خری است که بارش کتاب باشد)

در پژوهش های دانشمندان

، خر باهوش ترین حیوان اهلی است، حتی از سگ و گربه خیلی باهوش تر است.

داستان شگال خر سوار در "مرزبان نامه" هم آمده است.

بر خلاف باور رایج، خر، خر نیست باهوش است!

هیچ گاه یک اشتباه را دو بار تکرار نمی کند!

هیچ گاه پایش دو بار توی یک گود نمی رود!

تنها یک بار که از خانه صاحبش رفت صحرا و برگشت، راه را یاد می گیرد!

به قول یکی از اساتید گاو از خر خرتر است. چون گاو نان را با سفره پلاستیکی اش می خورد و می میرد ولی خر نمی خورد!

تنها مشکلی که خر دارد اگر فرستادی اش بالای بام دیگر پایین نمی آید تا خود و اهل خانه را هلاک کند.

این نکته مهمی است.

البته این مشکل خر نیست، مشکل آن خر یا خرانی است که خر را بالا نشانده اند!

خر در شعر نیز کاربرد زیادی داشته است. بهترین کاربرد اجتماعی آن در شعر "نسیم شمال" آمده است:

لال شوم کور شوم کر شوم

لیک محال است که من خر شوم

و در شعر منسوب به خیام:

خر باش که این جماعت از فرط خری

هر کو نه خر است کافرش پندارند

و در شعر بهار:

تا خرند این قوم، رندان خر سواری می کنند

وین خران در زیر ایشان آه و زاری می کنند

لکن رندان مذکور مردم را به دو گروه خر تقسیم می کنند:

۱) مقلدانی که سواری خوب میدهند، گویند پالانشان راست است.

۲) هوشمندانی را که سواری نمیدهند می گویند پالانشان کج است.

واگر پالانت کج باشد،باید ازبین بروی.

این بود اندر حکایت خر !!!

و اما وصیّت خر:

خر وصیّت کرد: فرزندم! بیا و ‌خر نباش

این همه خر بوده ای، کافی ست پس دیگر نباش

یا تلاشت را بکن با پارتی پُستی بگیر

یا فرار مغزها کن! توی این کشور نباش

کار کردن مثل خر در شأن ما هرگز نبود!

همتی کن وارثِ این شغل زجرآور نباش

سعی کن یا رانت خواری یا زمین خواری کنی

هرچه می خواهی بخور اما پی عرعر نباش

آخورت را پُر کن و تنها خودت از آن بخور

بیخودی دلسوز اسب و قاطر و استر نباش

از مترسک هم نترس، اصلا به او جفتک بزن

لیک روی خط قرمزهای گاو نر نباش!

کهنه پالانی به تن کن، حفظ ظاهر کن ولی

در تجمّل از الاغ کدخدا کمتر نباش!

هر چه در دِه یونجه موجود است، یک ‌شب جمع کن

صبحش از اینجا برو، یک لحظه هم اینور نباش

تیز اگر باشی دُمَت را هم نمیگیرد کسی!

حال و ‌حولت را بکن، دلواپس کیفر نباش

حرف آخر اینکه اینجا تا ابد خرتوخر است

حامی این سرزمین بی در و پیکر نباش

برای دیدن مطالب یبشتر به کانال از کانال زیر دیدن کنید.

https://t.me/mh_ramezanizare

حلال حلال اما نه مانند شیر مادرت

نوشته ای از عطااللع مهاجرانی


رجبعلی ، ساده و فقیر و کم سخن بود. مسجد مهاجران خادم نداشت. هر کس فرصتی پیدا می کرد می شد خادم مسجد. رجبعلی بیش از همه در مسجد کار می کرد. هیچ توقعی هم نداشت. محرم و صفر و رمضان هر روزه مسجد را صبح سحری جارو می کرد. هنگام برف های سنگین زمستان هم ، تا برف مسجد را نمی روفت به برف خانه خودش نمی رسید. زمین زراعتی نداشت. اما چهار تا گوسفند و تعدادی مرغ و

خروس داشت. در مزرعه دیگران کار می کرد. گاهی هم به سفارش حاج آخوند ارامنه حمریان به او کار می دادند. تاکستان ها را وجین می کرد. انگور ها را زیر آفتاب می چید تا خشک و کشمش شوند. می گفتند رجبعلی خوشه ها را مرتب کنار هم می چیند. خوشه های بزرگ را با قیچی تکه می کند تا بهتر آفتاب بر آن ها بتابد. ناگاه باخبر شدیم که دزد هر چهار گوسفند رجبعلی را برده است. خانه های ده که چفت و بست درست حسابی نداشت. غیر درست حسابی هم نداشت! گاهی هم اهالی ده از پشت بام ها به سوی مقصد می رفتند! طبیعی بود که نخستین سئوال این بود که چه کسی می تواند گوسفند ها را برده باشد؟ آیا گوسفند ها را کشته اند؟ به کشتارگاه فروخته اند؟ رجبعلی هیچ حرفی نمی زد. سه تا بچه داشت یکی شیر خواره بود. شیر مادرش خشکیده بود و شیر گوسفند می خورد. جمعه شب حاج آخوند در مسجد مهاجران صحبت کرد. سیزده رجب بود و جشن میلاد. گفت، میلاد امیر مومنان است و همه ما خوشحال هستیم. چهار گوسفند رجبعلی را برده اند. نمی گویم دزد بوده اند. نمی دانم. اما ما می توانیم به راحتی چهار گوسفند به رجبعلی هدیه کنیم. هدیه سیزده رجب به رجبعلی که مثل همین روز چهل سال پیش به دنیا آمده است. من گوسفند خودم را آورده ام. بیرون مسجد حتما دیدید! حشمت یک پرچین کوچکی برایش درست کرده. شما هم هر کدام که دست تنگ نیستید، یک گوسفند بدهید. کلّه مهدی کدخدا که زنش مریم خانم، زیبا ترین زن مهاجران از ارامنه حمریان بود، گفت من دو تا گوسفند می دهم. او حدود صد تا گوسفند داشت. عمو نبی هم گفت من هم یک گوسفند می دهم. بچه ها را فرستادند تا بروند گوسفند ها را از آغل بیاورند. هر چهار گوسفند بیرون مسجد قرار داشتند. در آخر مجلس حاج آخوند از همه تشکر کرد. ممنون همه شما هستم. هم رجبعلی را خوشحال کردید و هم صاحب امروز امیر مومنان را. گفت تقاضایی هم از رجبعلی دارم. بیا و گوسفند هات را حلال کن! شاید انسان دست تنگی بوده، شاید گرهی در کارش افتاده بوده، شاید هوا و هوسی خیر و نیکی را در ذهنش بد جلوه داده باشد، نمی دانم. حلال کن، البته نه حلال مثل شیر مادرت! حلال کن تا گناه جریان پیدا نکند. اگر حلال نکنی آن گوسفند ها هر جا بروند یا باشند، گناه و تاریکی را همراه خودشان می برند. فضا را تاریک می کنند. انسان اگر ندانسته از شیر چنان گوسفندی بنوشد و یا از گوشتش بخورد، اثر وضعی نا پیدا دارد. نه اینکه گناهی دارد نه، تاثیر می پذیرد. حلال کن برادر! رجبعلی با صدایی بلند گفت: حلال اما نه مثل شیر مادرم! حاج آخوند و همه ما خندیدیم. حاج آخوند گفت، مگر نمی خواهیم خداوند با ما غفور باشد. غفران مرحله ای بالاتر از عفو و صفح است. هر سه موضوع در قرآن آمده است. ما کسی را عفو می کنیم. مثلا بایست قصاص شود، اما عفو می کنیم. یعنی مجازات دیگر نمی شود. اصلا ترجیح عفو بر قصاص در آیه قصاص آمده است. مثلا فردی به زندان محکوم می شود، وقتی عفو شد، آزادش می کنند، اما پرونده اش باقی است. صفح یعنی پرونده او را هم می بندند. دیگر به رویش نمی آورند، ملامت و شماتتی در کار نیست. برای همین قرآن واژه جمیل را برای صفح به کار می برد، مثل رفتار یوسف با برادرانش، وقتی بردران زبان به پوزش می خواهند به ان ها می گوید: لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ ۖ يَغْفِرُ اللَّـهُ لَكُمْ ۖ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ . در این آیه صفح یوسف با مغفرت الهی و ارحم الراحمین با هم مناسبت دارند. پیامبر اسلام وقتی وارد مکه شد، اهل مکه واهمه داشتند که پیامبر با آن ها چه رفتاری خواهد داشت. همین سخن یوسف را گفت. کسی را ملامت نکرد.صفح جمیل مثل صبر جمیل، اما نمی گوید عفو جمیل! غفران یعنی برایش طلب آمرزش هم می کنند.

دو روز بعد هنگام غروب، از قهوه خانه مهاجران، غلام شاگرد قهوه خانه سر راهی مهاجران، با پنج گوسفند رفته بود خانه حاج آخوند، گفته بود ناشناسی آمده و گفته این گوسفند ها را برای حاج آخوند ببر! بگو برای من دعا کند. شرمنده هستم و گرنه خودم گوسفندا را می بردم. دو تومان هم به شاگرد قهوه خانه داده بود که زحمت این کار را بکشد. گوسفندهای رجبعلی بود! منتها یک قوچ درشت و پروار با شاخ تابدار اضافه شده بود! حاج آخوند به رجبعلی گفته بود. ببین پسرم دیدی حلال کردی برکت کرد! آن قوچ هر وقت در گله دیده می شد، همه یاد حلال کردن و برکت می افتادند. اوسا محمد گفت واللا دزد به این با معرفتی ندیده بودم. خیر ببینی بیا چهار تا گوسفند مرا هم ببر بعد یه قوچ بگذار سرش!

سال ها بعد با مرحوم احمد عطاری نماینده اراک و شهید سید علی اکبر دهقان نماینده تربت جام

سمت پارکینگ مجلس می رفتیم. دیدم چادر ماشینم را که روز قبل خریده بودم برده اند! لبخندی زدم و گفتم، حلال البته نه مثل شیر مادرت! دهقان پرسید یعنی چی؟‌ داستان حاج آخوند را برایش تعریف کردم. در چشمانم نگاه کرد. دستم را گرفت، گفت عجب حرفی! خدایا هر چه تا به حال در طول عمرم از من برده اند، حلال! دهقان سه روز بعد در حادثه هفتم تیرماه ۱۳۶۰ در انفجار ساختمان حزب جمهوری اسلامی شهید شد.

دو هفته بعد احمد توکلی با علی آقا محمدی وقتی مرا دیدند، احمد خندید و گفت عطا در بهشت، خداوند به جای ماشین دوتا بال به تو می دهد! پرسیدم داستان چیه؟ گفت ماشین پیکانم را که دست علی آقا محمدی داده بودم، دزد برده است!

برای مطالعه سایر مطالب یه کانال زیر مراجعه نمائید.

https://t.me/mh_ramezanizare

خالی بند

در زمان رضا شاه به دلیل کمبود اسلحه، بعضی از پاسبان هایی که گشت می دادند فقط غلاف خالی اسلحه ، یعنی همان جلدی که اسلحه در آن قرار میگیرد را روی کمرشان می بستند

و در واقع اسلحه ای در کار نبود

دزدها و شبگردها وقتی متوجه این شدند برای اینکه همدیگر را مطلع کنند

به هم می گفتند که طرف خالی بسته و منظورشان این بوده که فلان پاسبان اسلحه ندارد و غلاف خالی اسلحه را دور کمرش بسته

و روی همین اصل بود

که واژه "خالی بندی" رواج پیدا کرد.

برای دیدن مطالب بیشتر به کانال زیر مراجعه نمایید.

https://t.me/mh_ramezanizare

چوپان و مار

ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮی ﺳﻮﺭﺍﺧﯽ می‌گذاشت. ﻣﺎﺭﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ‌آمد، ﺷﯿﺮ را می‌خورد ﻭ سکه‌اﯼ ﺩﺭ ﺁﻥ می‌انداخت.

ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺮﯾﺾ ﺷﺪ. ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ. ﭘﺴﺮ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ بکشد ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﮑﻪﻫﺎ ﺭا ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭ را ﮐﺮﺩ. ﻭﻟﯽ ﻣﺎﺭ ﺯﺧﻤﯽ ﺷﺪ و ﭘﺴﺮ را نیش زد و ﭘﺴﺮ ﻣﺮﺩ.

ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﺑﯽﭘﻮﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﻗﺪﯾﻢ، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺎﺳﻪ ﺷﯿﺮﯼ ﺟﻠﻮی ﺳﻮﺭﺍﺥ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﻣﺎﺭ ﺷﯿﺮ را ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺳﮑﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺩیگر ﺑﺮﺍیم ﺷﯿﺮ ﻧﯿﺎور، ﭼﻮﻥ ﻧﻪ ﺗﻮ ﻣﺮﮒ ﭘﺴﺮﺕ را فراموش می‌کنی و ﻧﻪ ﻣﻦ ﺩﻡ ﺑﺮﯾﺪﻩام را.»

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺯﺧﻢ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﺷﻮﺩ.

برای دیدن مطالب بیشتر به کانال زیر مراجعه کنید.

https://t.me/mh_ramezanizare

1
2345678910
last